خدایت بیامرزد ای دانشمند دوران… به دانشمندان آموختی که عمل به علم چگونه است و چگونه علما پیشاپیش توده گام بر میدارند نه در پشت سر آنها و چگونه یک عالم خود را با بیان حق در پیش طاغوتیان قربانی میکند.
خدایت بیامرزد ای دانشمند مجاهد… به ما آموختی که چقدر فاصله هست میان تئوری و عمل، درست در آن زمان که گردن علمای دین فروش در مقابل طاغوت دوران فرود آمد و زبانشان به مدح و ثنا و تمجید او تر شد، مانند کوهی استوار در مقابل جبروت او ایستادی و تاری از موهایت نلرزید، حق را گفتی و به عدالت امر نمودی، ادای مسئولیت کردی و خود را در پیش خدایت معذور داشتی، خدایت را بزرگ دانستی و دنیا در مقابلت کوچک شد.
درست در زمانی که دیگران خفت و خواری و ذلت را به جان خریدند و دین خود را به دنیای طاغوتشان فروختند و تا مرز ارتداد لب به ثنای او گشودند و یکی از آنها فریاد بر آورد:
هرآنچه تو خواهی آن میشود نه آنچه تقدیر میخواهد
حکم کن که یگانهٔ چیره هستی
گویا تو محمد برگزیده شده هستی
و یاران تو همان انصاراند!
براستی این رافضی کیست که شایان این مدح و ستایش باشد! جز یک حاکم فرقهگرای ستمگر که مدعی محبت آل بیت است و خود را بهدروغ به خاندان پیامبر نسبت میدهد و دولت خود را دولت فاطمی نامیده است منسوب به بانو فاطمهٔ زهرا ـ رضی الله عنها ـ تا دیگران را بفریبد.
فرزندان عبید قداح در زمین فساد گسترداندند، از مغرب به قاهره آمدند تا اهل سنت را مغلوب قهر خود نموده و آنها را با عنوان محبت اهل بیت خوار و ذلیل کنند، صحابهٔ پیامبر را بر بالای منابر دشنام دادند و نمازهای تراویح و ضحی را باطل اعلام نمودند و دستور قنوت خواندن در نماز ظهر در مسجد را صادر کردند و اینگونه بود که مصر در دوران حاکم بامر الله عبیدی مبدل به یک دولت شیعی و دشمن اهل سنت شد.
عالم و محدث جلیل القدر دوران ابوبکر نابلسی مانند دیگر علما سکوت را برنگزید، و همراه با مدیحهسرایان به مجیز گویی حاکم مشغول نشد، که اگر چنین می کرد چه سود از علم و دانشی که آموخته بود و کجا میرفت شرف حدیثی که اندوخته بود؛ مگر نه این است که اهل حدیث اهل پیامبر و خاصان اویند؟!
اهل حدیث اهل پیامبراند و اگرچه او را درک نکردند اما با نفسهای او زندگی کردند…
او امام محمد بن احمد بن سهل بن نصر ابوبکر رملی شهید، معروف به ابن نابلسی است. عالمی پارسا و نیکوسیرت و نیکوسرشت و حقگو که در حدیث و فقه امام دوران بود؛ روزهدار روز که نزد عام و خاص جایگاه ویژهای داشت.
از محدثان بزرگی است که از سعید بن هاشم طبرانی، محمد بن حسن بن قتیبه، و محمد بن احمد بن شیبان رملی حدیث روایت کرده است و امام رازی و دارقطنی و عبدالوهاب میدانی و علی بن عمر حلبی و دیگران از او حدیث روایت کردهاند.
زمانی که رافضیان بر ممالک اسلامی چیره شدند امام نابلسی سکوت اختیار نکرد و با فریادهای شجاعانهاش عرش ظالمان را به لرزه درآورد آنگاه که فرمود: «اگر مسلمانی ده نیزه داشته باشد باید یکی را بهسوی رومیان پرت کند و نُه نیزهٔ دیگر را بهسوی عبیدیان».
چه موضع جسورانهای، و چه سخنان شجاعانهای، هنوز هم پژواک آن در پهنهٔ دنیا به گوش میرسد و دلهای آزادگان را تکان میدهد.
طاغوت دوران با او چه کرد؟
به نوکرانش دستور داد او را احضار کنند. وی را آوردند… از او پرسید: شنیدهایم که گفتهای اگر مسلمانی ده نیزه داشته باشد باید یکی را بهسوی رومیان پرت کند و نه نیزهٔ دیگر را بهسوی ما!
امام نابلسی گفت: این سخن را نگفتهام.
آن دشمن خدا خوشحال شد و گمان برد که امام از نظر خود بازگشته است، لذا گفت: پس چه گفتهای؟
امام نابلسی با قاطعیت و جدیت گفت: گفتهام اگر ده نیزه داشته باشند نه نیزه را بهسوی شما پرتاب کنند و دهمی را نیز بهسوی شما پرتاب کنند!
پرسید: چرا؟
امام گفت: چون شما دین اسلام را تحریف کردید و صالحان را کشتید و نور الهی را خاموش کردید و ادعای چیزی را کردید که حق شما نیست.
آن طاغوت دستور داد امام را در روز نخست در شهر بگردانند و در روز دوم او را بهشدت شلاق بزنند و در روز سوم دستور داد یک قصاب یهودی پوست او را زنده زنده بکند. آن یهودی از سر شروع کرد و تا اینکه به صورت امام رسید، امام اما خدا را یاد میکرد و صبر پیشه مینمود تا اینکه آن سلاخ به بازوان امام رسید و دلش به حال وی سوخت، پس چاقو را در قلب وی فرو کرد و پس از کشتن امام، پوست او را کند و سپس جسم بیجان او را به صلابه آویخت.
امام نابلسی قبل از شهادتش همواره این آیه را تکرار میکرد: {كانَ ذَلِك فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً} (این [حکم] در کتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است).
امام نابلسی در سال ۳۶۳ هجری قمری بهشهادت رسید.
ابن شعشاع مصری نقل میکند که پس از شهادت امام نابلسی او را در شکل و قامت زیبایی در خواب دیدم و به او گفته: خدا با تو چه کرد؟
پاسخ داد:
خداوند مرا عزت جاویدان بخشید و به من وعدهٔ پیروزی نزدیک داد. مرا به خود نزدیک نمود و فرمود: در کنارم آسوده باش.
خدایت بیامرزد ای محدث مجاهد، آن طاغوت دستور داد پوستت را بکنند چون حاضر نشدی به پوست دیگران درآیی و نپذیرفتی بمانند مصلحتجویان هر آن به رنگی درآیی. خدا به سختیها پاداش نیک دهد که دوست و دشمن و راستگو و دروغگو را به من شناساند.
خداوند با ابتلا و آزمایش عدهای را بالا میبرد و عدهای را خوار و زبون میسازد: {وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ} (و [همۀ] شما را قطعاً آزمایش میکنیم تا مجاهدان از شما و صابران را معلوم کنیم و [اخبار و]ّ احوال شما را بیازماییم) و نیز میفرماید: {ولقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ الله الذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين} (و به راستی کسانی را که پیش از آنها بودند؛ آزمودیم، پس البته الله کسانی را که راست گفتند معلوم میدارد و دروغگویان را [نیز] معلوم خواهد داشت).
خدای من… مشکلات و مصیبتها چه انسانهای بزدل و ترسویی را رسوا نموده و پرده از فاصلههای میان گفتار و کردار برداشته است.
چه دانشمندان پرآوازه و تئوری پردازی که طنین کتابهایشان آفاق را در نوردید و نسلها با آموزش آن رشد کردند و محبتشان در دل افتاد و از اولیای الهی برشمرده شدند اما چون هنگام محک رسید نخستین کسانی بودند که با گفتار خویش از در مخالفت در آمدند و به اصول و ارزشهای خود کفر ورزیدند و شکوهشان در اندک روزهایی زایل و هیبتشان از چشم پیروانشان ساقط شد و مردم در میدانها نفرینشان کردند. جای شگفت است که آن عمامه بهسرها چگونه توانستند قبای شریعت بر قامت جنایات و حتی کفر آن طاغوتیان بیندازند!
از یاوهسرایی بزرگ شنیدیم که در بالای منبر میگفت؛ اگر آقا و سرورش طاغوت شام ساقط شود اسلام سقوط میکند! آیا چنین سخنی خردمندانه است؟
از این تئوری پرداز شنیدم که از وی پرسیدند حکم کسی که مردم را وادار میکند به تصویر یک طاغوت سجده کنند و یا بگویند «هیچ خدایی جز فلان طاغوت نیست» چیست، او گفت: قانونشکنان در خیابان عامل اصلی این رویدادها هستند، اگر در خانه مینشستند چنین حادثهای رخ نمیداد!
کسی که داستان سیرت آن علمای راستین در بزرگداشت خداوند و حسن ظن و توکل راستین به او را میخواند خوب درمییابد کسی که از خدا بترسد خداوند همه کس را از او میترساند و کسی که از خدا نترسد خداوند او را از همه کس میترساند.
در پایان میگویم: خداحافظ ای شیخ مجاهد، ای شهید حقگو، گویا تو را در بهشت و در زیر عرش رحمان میبینم در حالیکه خداوند پوستی بهتر از آن پوست کنده شده به تو بخشیده… چه فرجام نیکی، بهخدا سوگند آنچه رخ داد جز چشم بههم زدنی نبود و اینک در سرای جاوید نزد پروردگار مقتدر در ناز و نعمتی.
ای بزرگمرد، گویا تو را میبینیم که از سلاخی شدگان به صف ایستادهای که روزانه توسط نوادگان قاتلت سلاخی میشوند استقبال میکنی و با آنها بر تختهایی روبروی هم نشستهای و از قهرمانیها و مردانگیها میگویید… از فرجام نیک! آنجا عالمان دین فروش و طاغوتپرست را نفرین میکنید، همانهایی که خداوند در وصفشان فرمود: {وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (۱۷۵) وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ} (و [ای پیامبر!] بر آنها بخوان سر گذشت کسی را که آیات خود را به او دادیم، آنگاه از آن جدا [وعاری] گشت، پس شیطان درپی او افتاد واز گمراهان شد. و اگر میخواستیم [مقام و منزلت] او را با آن [آیات] بالا میبردیم، ولی او بهسوی زمین [و دنیا] مایل شد [و به پستی گرایید] و از هوای خویش پیروی کرد، پس مثل او چون مثل سگ است).
این دسته از علما از آیات الهی سلاخی شدند و سلاخی شدگان واقعی آناناند. فرسنگها فاصله است میان سلخ و سلخ!
ارواح آن دین فروشان به دنیای طاغوتیان کجاست؟ فرجام خود و طاغوتشان چه شد؟
کجایند آنها که رضای مخلوق را با خشم خالق خریدند و بهسوی خالق رفتند و از مخلوق جدا شدند؟
ما وضعیت آن سلاخیشدگان از علم و مردانگی را در دنیا دیدیم. خوار و ذلیل شدند و به زبالهدان تاریخ پیوستند تا نسلها یکی پس از دیگرین نفرینشان کنند.
خداحافظ ای شیخ نابلسی، برای تو نمیگرییم… دانستی چگونه توفیق نیکفرجامی روزی انسان میشود. نمیگویم: آسوده بخواب، بلکه میگویم نزد خدایت آسوده زندگی کن.
خواب به چشم بزدلان نیاید.
جمال پاشا ـ ترجمه: امید بیجاری