در روز چهارشنبه، دومِ ماهِ محرم، سال ۱۴۳۳ هـ.ق ، یکی از نزدیکانم به ریاض آمد. کنیهی او ابو عبدالكريم است. سن او چهل و اندی سال بود و بین من و ایشان، دوستی بسیار نزدیکی برقرار بود. تا به حال کسی را مانند وی ندیدهام که در برابر مردم قلبی رئوف داشته باشد و به مستضعفان از جمله کارگران، افراد بیخانمان، کودکان، و مانند اینها نیکی نماید. او دارای فضیلتی خاص بود که تا زندهام آن را فراموش نخواهم کرد…
وقتی به خانهام رسید، آثار گرد و غبار بر روی چهرهاش نمایان بود. زیراندازی طلب نمود و ساعتی در همان جا خوابید…
وقتی زمان صَرف نهار فرا رسید، او را بیدار کردم و با هم غذا خوردیم، سپس دربارهی موضوع «نماز جماعت مسافر» با یکدیگر بحث نمودیم. او از من دربارهی این موضوع کتابی درخواست کرد.
به کتابخانهام مراجعه کرده و بخش نماز از فتاوای ابن باز که در (برنامهی) نور علی الدرب تهیه شده بود و نیز فتاوای ابن عثیمین که شیخ فهد سلیمان آن را جمع آوری کرده بود، برایش آوردم.
موضوعی را که وی خواهان آن بود مطالعه کرده، سپس اجازه خواست و رفت.
بعد از گذشت آن روز، در جمعه همان هفته مادرم با من تماس گرفت و خبری را برایم بازگو کرد. به من گفت: ای فرزندم! ، تقدیر خداوند صورت گرفته و برای ابو عبدالكريم اتفاقی افتاده است.
در پس آن سکوت نمودم.
از او پرسیدم: حالا در کدام بیمارستان است؟
به من گفت: او وفات یافته. الله تعالی او را رحمت نماید.
مدتی ساکت ماندم، با مادرم خداحافظی کرده و گوشی را گذاشتم. آنچه در ذهنم میگذشت فقط این بود: ابوعبدالكريم قطعاً نمرده و مادرم خبر اشتباهی به من داده است.
مدتی صبر کردم، سپس دوباره تماس گرفته و از مادرم پرسیدم: آیا از این خبر که به من دادی مطمئن هستی؟
گفت: ای فرزندم! این خانوادهی او هستند که گریه میکنند. الله او را رحمت نماید.
یک بار دیگر از مادرم خداحفظی کردم و گوشی را گذاشتم. خشکم زده بود و نمیدانستم چه کار باید بکنم.
سپس با برادر او تماس گرفتم، صدای لرزانش را شنیدم و به یقین رسیدم. (که ابو عبدالکریم وفات یافته است).
از او پرسیم: ابو عبدالکریم…؟
صحبت مرا قطع کرد و باصدایی شکسته گفت: ابو عبدالکریم از تو حلالیت میطلبد.
ماشینم را روشن کردم و به سوی خانهی او که در خارج از ریاض بود راهی شدم. به همراه افرادی از خانوادهی وی به سوی غسالخانهای رفتیم که در آن قرار بود غسل داده شود.
مدت اندکی منتظر ماندیم. وقتی غسل او تمام شد، به ما اجازهی ورود دادند. به او سلام دادم و پیشانی او را بوسه زدم و برای او دعا نمودم. نتوانستم خود را کنترل کنم و گفتم: ای ابو عبدالکریم! زنده و مردهات بوی خوب میدهد.
در منزل او نشستیم و افرادی آمدند که عزادار بودند. به خاطر مصیبتی که به من وارد شده بود، توانایی هیچ کاری را نداشتم.
به ریاض برگشتم. شبهایی را در آنجا سپری کردم، اما چهرهی او از ذهنم پاک نمیشد. سعی کردم لحظاتی از روز چهارشنبهی قبل از مرگش که مهمان من بود را به یاد بیاورم. به همان جایی که در آن زیرانداز انداخت و خوابید رفتم و گله و شکایتم را به نزد الله تعالی بیان داشتم و درحد توانم، جوششی که در درونم بود را خاموش نمودم.
حوادث و اتفاقات بسیاری را مرور کردم. این اوّلین باری بود که نزدیک بودن مرگ را حس کرده و اجل خود را تا به این حد نزدیک دانستم.
وقتی در منزل نزدیکان و عزاداران او بودم، به چهرههای آنان مینگریستم. خود را در بین آنها میدیدم و میگفتم: ما همگی برای عزا آمدهایم. بیشتر ما فکر میکنیم آنچه واقع شده فقط برای دیگران است. فراموش کردهایم زمانی فرا خواهد رسید که هر کدام از ما این زندگی را ترک کرده و غسل داده میشویم و ما را کفن میکنند و سنگ لحد ما را میچینند و بعد خشتهای بالای آن را میگذارند. سپس خاک روی آن خواهند ریخت و بعد از آن مردم دور میشوند.
بعضی از انسانها در این ماه وفات مییابند و بعضی دیگر، قبل از رمضان این ماه میمیرند و به آن نمیرسند و بعضی از ما یک یا دو سال بعد و یا چیزی اضافهتر از آن مرگش فرا میرسد، ولی پایان این زندگی امری حتمی است.
برای هر کدام از ما زمانی نه چندان دور برای ترک این زندگی مقرر شده است.
این تقدیری است که پنجاه هزار سال قبل از آفرینش آسمانها و زمین مشخص و نوشته شده است. ملائکهای گرامی که در تقدیر عمر نوشتهاند: شخص در زمان جنین بودن میمیرد و یا چهار ماه عمر میکند و ما به سوی این مرگ در حال حرکت هستیم و زمان حیات ما دائماً کمتر میشود.
ممکن است در سال گذشته، سه سال [یا بیشتر] با مرگ فاصله داشتیم و امروز یکسال از آن کم شده و ما هر دقیقه به آن نزدیکتر میشویم، تا آن که به سرای آخرت رفته و به مسکن ابدی خود قدم بگذاریم…
این حقیقتی است بزرگ ! چگونه در این سالها از آن غفلت داشتهایم؟
چگونه بسیاری از انسانها از آن غافل میباشند؟
بسیاری از مردم این حقیقت را به شکلی نظری و عقلی محض میشناسند، ولی با یقینِ به آن زندگی نمیکنند تا سزاوار و درخُور تفکر دربارهی آن شوند…
از عجایب نفس انسان این است تنها به امور تجربی توجه میکند. بعضی از انسانها یاد مرگ را ناپسند دانسته و در ذهن خود این گونه تصور میکنند که فاصلهی زیادی با آن دارند. وقتی نزدیک شدن آن را میبینند، به امور مشروع و غیر مشروعی متوسل میشوند تا آنها را از مرگ حفظ نماید. این فرارِ درونی از مرگ است که قرآن آن را سرزنش مینماید. آنجا که الله تعالی میفرماید:
(قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِي تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِيكُمۡۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٨) [الجمعة: ۸] (بگو: مرگی که از آن فرار میکنید، به دیدار شما خواهد آمد، سپس به سوی دانای غیب و آشکار بازگردانده میشوید و شما را از آنچه انجام میدهید، باخبر خواهد ساخت).
به فرض محال، فرار کردی و از خطری از خطرها رهایی یافتی؛ ولیکن باید بدانی که زمانی محدود در این وضعیت خواهی بود.
الله تعالی میفرماید:
(قُل لَّن يَنفَعَكُمُ ٱلۡفِرَارُ إِن فَرَرۡتُم مِّنَ ٱلۡمَوۡتِ أَوِ ٱلۡقَتۡلِ وَإِذٗا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٦) [الأحزاب: ۱۶] (بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن [در جهاد] فرار کنید، فرار شما سودی به شما نمیرساند و در این صورت جز اندکی [از زندگی دنیوی] بهرهمند نخواهید شد).
حتی اگر از خطری معین سالم بمانم، بعد از آن در سایهی متاعی اندک خواهم بود و به زودی خطری فرا میرسد که هرگز نمیتوانم از آن فرار کنم…
قرآن تصویری دیگر از فرار را به نمایش میگذارد و آن «التحايد» است…
«الفرار» دور شدن و کنار رفتن از جای خطر است، اما «التحايد» شبیه کوشش فرد برای فرار از تیرباران است، در حالی که جهت تیرها به سوی اوست.
الله تعالی میفرماید:
(وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩) [ق: ۱۹] (سختی مرگ فرا رسیده است. این همان چیزی است که از آن «تحاید» داشتی).
نه فرار سودی میرساند و نه تحاید منفعتی به همراه دارد، زمانی فرا میرسد که به سوی سرزمین ابدی خواهی رفت.
اما باید در امر عجیبتر از آن نیز تأمل نمود! و آن شخصی است که با پاهای خود به سوی مکانی میرود که الله تعالی وفاتش را در آنجا تقدیر نموده و این در حالی است که او هیچ آگاهی به تقدیر پنهان ندارد.
الله تعالی میفرماید:
(قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ) [آل عمران: ۱۵۴] (بگو: «اگر شما در خانههای خود هم بودید، کسانیکه کشته شدن بر آنان نوشته شده بود؛ قطعاً به قتلگاههای خود، بیرون میآمدند).
بسیاری از انسانها را مییابی که سالهای متوالی از یک راه یا اتاق یا بیمارستان یا دیگر جاها عبور کرده و اصلاً به ذهنشان خطور نمیکند که احتمال داشته باشد این همان جایی است که بعد از گذشت چند دقیقه یا ساعت، الله تعالی وفاتشان را در آنجا تقدیر نماید…
ای برادر گرامی! منظور همان لحظهای است که در انتظار من و تو است. لحظهای که در آن درنگی نیست و همان زمانی است که خداوند جل جلاله آن را تقدیر نموده است.
همان گونه که الله تعالی میفرماید:
(وَلَٰكِن يُؤَخِّرُهُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗىۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ ٦١) [النحل: ۶۱] (ولی [عذاب آنها] را تا اجلی مشخص عقب میاندازد. وقتی اجلشان برسد، نه لحظهای به پیش میآید و نه [لحظه-ای] پس میرود).
تعلق به مادیات و امور مادی سبب شده تا بسیاری از سیاستمداران و ثروتمندان، بر این باور باشند که آنها در قصرهای برافراشتهای خواهند بود و از خطرات مرگ در امان میباشند. آنها در ساختمانهای بلند و محلههای امن زندگی میکنند و قرآن از این احساس ساختگی آنها پرده بر میدارد. الله تعالی میفرماید:
(أَيۡنَمَا تَكُونُواْ يُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ كُنتُمۡ فِي بُرُوجٖ مُّشَيَّدَةٖۗ ) [النساء: ۷۸] (هر کجا که باشید، مرگ به سراغ شما میآید، حتی اگر در قصرهای برافراشته باشید).
به همین دلیل است که گروهی از انسانها از فریضهی جهاد کراهت دارند؛ زیرا میپندارند که آنها را به مرگ نزدیک مینماید و فراموش میکنند که مرگ برای آنها در زمانی معلوم قبل از آن که آفریده شود، مقرر شده است.
قرآن دربارهی این تصور سخن میگوید و از زبان آنان میفرماید: (وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبۡتَ عَلَيۡنَا ٱلۡقِتَالَ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖۗ) [النساء: ۷۷] (و میگویند: «ای پروردگارمان! برای چه جنگ را برای ما واجب نمودی؟ ای کاش تا زمانی نزدیک آن را عقب میانداختی»).
به همین خاطر است که بسیاری از جنگجویان را میبینی که در تیررس و بمباران هوایی قرار میگیرند، ولی با این وجود جانشان حفظ شده و به سرزمینهایشان باز میگردند و سالهای متمادی زندگی می-کنند.
در نقطه مقابل، کسانی را مشاهده مینمایی که در سالمتی کامل هستند و به ناگاه مرگ به سراغشان میآید و در بین خانوادهی خود وفات مینمایند…
برای چه؟ زیرا این اجل، قبل از آفرینش انسانها حتمی شده است؛ نه فرار از آن فایدهای دارد، نه تحاید از آن و نه از روی جهل و فراموشی این لحظهی جدایی از دنیا از بین خواهد رفت…
بعضی از نابخردان هستند که وقتی گفته میشود: مردی در راه الله تعالی وفات نموده است، اینگونه به فکرشان خطور میکند که سالم ماندنِ آنها از این مرگ، نعمتی از جانب الله تعالی است! این نظر، فکر عبدالله بن اُبَيّ بود که الله تعالی دربارهی او میفرماید:
(وَإِنَّ مِنكُمۡ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيَّ إِذۡ لَمۡ أَكُن مَّعَهُمۡ شَهِيدٗا ٧٢) [النساء: ۷۲] (در بین شما کسی وجود دارد که [در جهاد] درنگ میکند و اگر پیشامد ناگواری به شما برسد، میگوید: الله به من لطف نموده است که در بین آنها نبودهام).
بعد وفات دوست نزدیکم، تصمیم گرفتم تا دوستان و نزدیکانم را به این امر متذکر شوم که زمان مرگ آنها نیز نزدیک و مقدّر شده و در سالهای آتی ما را فراخواهد گرفت…
دوستانی که در دبیرستان با آنها بودم، دوستانی که در دانشگاه به همراه من بودند و همچنین نزدیکانی که به صورت دورهای با آنها در رفت و آمد بودم را به این امر متذکر شدم…
بزرگان و علمایی را برای آنان یادآور شدم که اکنون فقط خبرهای آنان را بین خودمان دست به دست میکنیم. ابن باز، ابن عثيمين، ابن جبرين و ابن غديان و دیگران را برایشان برشمردم.
رسول الله صلی الله علیه وسلم را یاد نمودم که در راههای مدینه گام مینهادند و برای مردم در مسجد نبوی امامت مینمود و بعد از نماز صبح با اصحابش رضی الله عنهم مجالست مینمود…
همهی آنها دنیا را وداع گفتهاند. پس تو ای انسان! آیا خودت را در امنیت میبینی و از مرگ و کم شدن افراد در اطرافت غافل هستی؟ قسم به الله، این رازی از رازهای نفس بشری است…
زمانی که انسان این حقیقت بزرگ، یعنی حقیقت مرگ را خوار و حقیر میداند؛ به سلسله سؤال و جوابهایی وارد نمیشود که دربارهی جدا شدن ما از این زندگی روزمره است. منظورم مغایرتی است که در عقیده و سلوک وجود دارد…
اگر ما ایمان داشته باشیم که لحظهی جدایی ما از این دنیا نزدیک و بلکه ملموس است و افراد زیادی که با ما سکونت دارند، به همراه ما میخورند، با ما در تعامل هستند و یا به ما آموزش میدهند را در بر میگیرد، پس چگونه ممکن است این چیزها را ببینیم و دائماً خبر مرگ دیگران به ما برسد، ولی از آن در غفلت باشیم؟!
قرآن اشاره به این جدایی و نزدیک بودن این اجل در مقابل استمرار غفلت در بین انسانها دارد. الله تعالی میفرماید:
(ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ ١) [الأنبیاء: ۱] (حساب و کتاب انسانها به آنها نزدیک شده است و آنان غافلانه از آن روی گردان هستند).
علت این مشکل را در کتاب الله تعالی جستجو نمودم. به دنبال آن بودم که نظر قرآن دربارهی این رابطه چیست؟ در آن سه منظره را یافتم که از راز این مشکل پرده بر میداشت و آن به تأخیر انداختن [و دور انگاشتن این مسأله] است.
خطاهایی که از ما سر میزند، از روی است که غالباً فکر میکنیم این دنیا استمرار دارد. نزد خودمان میگوییم، زمان باقی است و اوضاع ما درست خواهد شد و در این هنگام است که وقت از دست میرود، در حالی که آن را حس نمیکنیم؛ تا آن که ناگهان با فرشتهی مرگ روبرو میشویم و در آن زمان که تقدیر شده است، جان ما را میستاند…
نظر شما چیست؟ آیا دستپاچگی در برابر این حقیقت بزرگ، دلیلِ دیگری جز دور انگاشتن این مسأله دارد؟
کتاب الله تعالی به ما خبر میدهد که گروهی از انسان هنگام مرگشان، از خداوند میخواهند تا آنها را از مرگ بازگرداند و با او پیمان می-بندند که اگر اجل آنها عقب بیافتد، عمل صالح انجام میدهند. ولی هرگز اجابت نخواهند شده و وقت تمام شده است. الله تعالی میفرماید:
(حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ كَلَّآۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ١٠٠) [المؤمنون: ۹۹- ۱۰۰] (وقتی مرگ به یکی از آنها میرسد، میگوید: «ای پروردگارم! مرا بازگردانید * تا آن که [در آن سرزمینی که] ترک نمودم، عمل صالح انجام دهم. نه، چه بسا که این فقط سخنی است که او میگوید و تا روزی که برانگیخته میشوند، برزخی در پیش رویشان است).
اکنون فرصت انجام عمل صالح برای ما وجود دارد و این فرصت قبل از زمان نزدیکی است (زمان مرگ) که یکباره به ما میرسد. همان زمانی که درخواست بازگشت به زمانِ قبل از آن و مهیا شدن جهت انجام عمل صالح، دیگر سودی به همراه ندارد…
همچنین کتاب الله تعالی از مردمی به ما خبر میدهد که هنگام مرگشان میگویند: خداوندا زمانی کوتاه به ما فرصت دهید تا صدقه دهیم. ولی افسوس! بعد از تمام شدن وقت! الله تعالی میفرماید:
(وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنِيٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١٠ وَلَن يُؤَخِّرَ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَاۚ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ١١)[المنافقون: ۱۰- ۱۱] (از آنچه به شما روزی دادهایم، انفاق کنید، قبل از آن که مرگ به یکی از شما برسد و بگوید: «ای پروردگارم! ای کاش اجل مرا کمی به تأخیر میانداختی تا صدقه دهم و از صالحان گردم» * الله وقتی اجل شخصی فرا میرسد، هرگز آن را به تأخیر نمیاندازد و الله به آنچه انجام میدهید، کاملاً آگاه است).
اکنون امکان صدقه دادن برای ما وجود دارد. آیا درست است این انفاق و صدقه کردن را تا زمانی که مهیای این امر شویم به تأخیر بیندازیم؟ در حالی که دیگر وقتی برای ما نمانده؟
کتاب الله تعالی به ما خبر میدهد که بسیاری از مردم در هنگام مرگ، توبهی خود را اعلام میکنند و از الله تعالی طلب آمرزش مینمایند. ولی آیا وقتی برای توبه و استغفار مانده؟ الله تعالی میفرماید:
(وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٨ [النساء: ۱۸] (توبه برای کسانی نیست که به بدیها مرتکب میشوند تا جایی که وقتی زمان مرگ یکی از آنها فرا میرسد، میگوید: «حالا توبه نمودم» [همچنین برای کسانی نیست] که در حالت کفر میمیرند. برای آنها عذابی دردناک آماده نمودهایم).
ما هنوز در ساعاتی هستیم که درهای توبه باز است. توبه نمودن به درگاه الله تعالی، امر فوری و سریع است که به تأخیر انداختنش جایز نیست و این کار باید قبل از اتمام فرصتش صورت گیرد.
این شواهدی که قرآن بیان داشت و حال و احوال کسانی که در شُرُف مرگ هستند را ترسیم نمود، از بارزترین شواهدی است که احساسات شخص مؤمن و معتقد به مرگ و نزدیکی آن را به شدت بر میانگیزند. مخصوصاً وقتی خودشان را در چنین وضعیتی حاضر میبینند. در ذهن چنین شخصی درخواست از الله تعالی نقش میبندد که از او میخواهد به دنیا برگردد و عمل صالح انجام دهد! یا از او میخواهد تا به دنیا برگردد و صدقه بدهد و از صالحان گردد! یا در حالت مرگ از او می-خواهد که توبهی وی را بپذیرد و او را بیامرزد!
در تمامی این آرزوها با جواب منفی مواجه میشود. زیرا زمان پذیرش این درخواستها به اتمام رسیده ! بنابراین خود را بر آن میدارد که قبل از رسیدن این لحظه، به عمل صالح و توبه و صدقه مبادرت ورزد…
آنچه در واقعیت امروز مشاهده میکنیم، این است که پردهی غفلتی بر روابط اجتماعی دنیا قرار گرفته که شخص دائماً مشغول به خودستائی است و به آن گردن مینهد و چیزی جز مرگ و به قبر وارد شدن، او را بیدار نمیکند.
انسان امروزی مانند سوارهای است که دائماً برای منصب، مسکن، ماشن و پوشیدن در حال سبقت گرفتن است و نزدیک است که یکی از ما در این رقابتهای اجتماعی به مانند دنیا فنا شود…
قرآن با معنایی وسیع، کمترین عبارات و به بلیغترین شکل ممکن به این امر هشدار میدهد. شما را به خدا قسم میدهم تا در این سخن او تدبر نمایید:
(أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢) [التكاثر: ۱-۲] (زیادهطلبی شما را به بیهودگی کشاند * تا آن که به دیدار قبرها رسیدید [و مردید و کار از کار گذشت]).
آیا میبینید که انتهای این افزون طلبی کجا است؟ در شب اول قبر به انتها میرسد. در آن هنگام هر کدام از ما میفهمد که زندگی آینده و حقیقی خود را از دست داده است. ولی چه هنگام متوجه این زیان میشویم؟! بعد از پایان زمانهای محدودی که الله جل و علا آن را تعیین نموده است.
این افزون طلبی که در سورهی تکاثر مطرح میشود، در آیهای دیگر در سورهی حدید به آن رجوع میشود. آنجا که الله تعالی میفرماید:
(ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِۖ) [الحدید: ۲۰] (بدانید که زندگی دنیوی فقط بازی، بیهودگی، زیور و تفاخر بین شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است).
وقتی که الله تعالی به انسان این توفیق را دهد که از آنچه مردم کسب میکنند و برای آن خود را به زحمت میاندازند خود را رهایی دهد و رقابت در این مسائل، شاملِ منصب، مسکن، اتومبیل، برجها و پاداشهای دنیوی و به مانند این موارد را به آتش بکشد و به چیزی روی نماید که به مراتب عظیمتر از اینها است، (همان ساخت آیندهای ابدی و بنا نمودن نفس بر آنچه الله تعالی خواهان آن است) برای وی زندگی دنیوی معنایی دیگر مییابد و این موارد در نظر او فناشدنی، کوچک و موقت است.
هرگاه که خود را در غفلت و دستپاچگی از این حقیقت بزرگ می-بینم، توجه خود را به مسألهی مهمتر معطوف مینمایم و آن پژوهش و توجه به دائمی بودن افزون طلبی است!
با صراحت بیان میدارم که فرد با ایمان چگونه زندگی ابدی در آخرت را با موقت بودن زندگی دنیوی مقایسه میکند.
مقایسه موقت بودن و ابدیت، سبب میگردد که دنیا آنقدر کوچک به نظر آید که اصلاً قابل ذکر نباشد. ابدیت صد سال و هزار سال نمی-باشد. نه میلیون سال و نه میلیارد سال، بلکه نهایتی برای آن وجود ندارد…!
چه کسی میتواند آن را تصور کند؟!
زندگی ابدی را با دنیایی مقایسه کنید که سالهای محدودی است… !
صِرف تأمل کردن در مفهوم ابدیت، نفس را به بزرگترین مراتب همت و اراده وادار میسازد.
در این مثال تأمل نمایید! اگر به شخصی گفته شود: تو در این سرزمین پنج سال ساکن خواهی بود و بعد از آن به سرزمین مجاور نقل مکان خواهی کرد و در آن صد سال زندگی خواهی کرد. چنین شخصی چه کاری انجام خواهد داد؟
بدون شک وی آنچه دارد از مایملک و اموال و دارایی، به سرزمین دوم انتقال خواهد داد، همان سرزمینی که زمانی طولانی در آن زندگی خواهد کرد. در سرزمین اول در حد توان صرفه جویی میکند، زیرا او زندگی طولانی را در سرزمین دوّمی پیش روی خود دارد که به زودی به آنجا منتقل میشود.
زمانی که چنین مقایسهای بین جایگاه پنج ساله و صد سال وجود دارد، شما را به الله قسم میدهم، مقایسهی بین منزل موقت و منزلی ابدی که انتهایی برای آن وجود ندارد، چگونه خواهد بود؟!
این امر فقط به ابدی و پایدار بودن آن بر نمیگردد؛ بلکه ابدی بودن به همراه بالاترین درجات خوشبختی در قصرهای بهشت و نعمتهای آن، و در نقطهی مقابل ابدی بودن در پایینترین درجات عذاب جسمانی در رودخانهای از آتش و شعلههای آن. هر کدام از آن دو تا ابد وجود خواهند داشت… !
برای پند گرفتن چه مفهومی در ابدیت وجود دارد؟!
بسیاری از کتابهای فکری معاصر را ملاحظه نمودم. بیشتر آنها تُهی از یاد مرگ، سرزمین آخرت و عمل برای زندگی آیندهی ابدی بوده و آن را یک امر مهم نپنداشته و در حد لازم به آن توجه نکردهاند.
به عنوان مثال، یکی از جوانانی که این کتابها را میخواند، به من گفت: این موارد انسان را از سعادت باز میدارد.
به او گفتم: آن چه سعادتی است؟
به من گفت: «یاد مرگ و آخرت انسان را از تمدن و پیشرفت باز میدارد. واجب است که به مرگ و آخرت ایمان بیاوریم، سپس آن را کنار گذاشته تا بتوانیم تمدنی برپا کرده و به پیشرفت برسیم. چرا که فکر و توجه به مرگ و آخرت ما را از این مهم باز میدارد!» این خلاصهی سخن او بود که بخشی با همان عبارات خود او آورده شده و برخی دیگر مضمون و معنای سخن وی بود.
حقیقت این است که چنین فمهی به طور کل نادرست است. این سخن را کسی نگفته که کتاب الله تعالی را میخواند و به صادق بودن معانی آن یقین دارد. به راستی یاد مرگ و آخرت انسان را به عمل صالح وا میدارد که بسیار سودمند بوده و نتایج حاصل از آن خواست الله تعالی است…
هنگامی که الله تعالی از نماز که در رأس عبادات است سخن به میان میآورد، بیان میدارد کسی توانایی و توان آن را ندارد، مگر آن که به مرگ و دیدار الله تعالی یقین داشته باشد. الله تعالی میفرماید:
(وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ ٤٥ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ٤٦) [البقرة: ۴۵- ۴۶] (به وسیلهی صبر و نماز [از الله تعالی] کمک بطلبید و آن [نماز] بس سنگین است، مگر برای فروتنان * کسانی که در این یقین هستند که به دیدار پروردگارشان میرسند و آنها فقط به سوی وی بازگشت مینمایند).
با وجود این بنگرید چگونه نماز برای کسی که قلبش به دیدار الله تعالی یقین دارد، گوارا و آسان است…
وقتی الله تعالی ضعف سربازان طالوت را یاد میکند، بیان میدارد اشخاصی که قلبهایشان پر از یقین به دیدار الله تعالی است، ثابت قدم گردیدند و در کنار او ایستادند. الله تعالی میفرماید:
(فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩ ) [البقرة: ۲۴۹] (هنگامی که او(طالوت) و کسانی که به همراه او بودند، از آن [رودخانه] گذشتند، گفتند: امروز هیچ توانی برای ما در برابر جالوت و سربازان او برای ما وجود ندارد. کسی که یقین داشتند به دیدار الله میرسند، گفتند: چه بسا گروه اندکی به اجازه و خواست الله بر گروهی بسیار غلبه نمایند و الله با صبرکنندگان است).
بنگرید چگونه در برابر جهاد صبر نکردند، مگر کسانی که جانهایشان را با حقیقت مرگ و آخرت آباد نموده بودند…
امثال این متفکران غربزده و یا کسانی که آثاری از غرب زدگی در آنها نمایان است، از یاد و ذکر مرگ ایراد گرفته و آن را «عقیدهی انتظار مرگ» نام گذاری میکنند که این ناشی از اهانت و ایراد وارد کردن آنها است. در حالی که انتظار مرگ بر اساس کتاب الله تعالی، شعبهای از شعب ایمان است. همان گونه که الله تعالی میفرماید:
(مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣) [الأحزاب: ۲۳] (در بین مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با الله پیمان بسته بودند، صادقانه عمل کردند. بعضی از آنها پیمانشان را به انجام رساندند و برخی از آنها انتظار میکشند و [در پیمانشان] هیچ دگرگونی و تغییر ندادهاند).
لبریز شدن قلب به یقین و نیز نزدیک بودن زمان مرگ و بازخواست، امری است که قرآن به آن آگاهی میدهد:
(أَوَلَمۡ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءٖ وَأَنۡ عَسَىٰٓ أَن يَكُونَ قَدِ ٱقۡتَرَبَ أَجَلُهُمۡۖ ) [الأعراف: ۱۸۵] (آیا در توانایی الله در آسمانها و زمین و آنچه الله آفریده است و این که ممکن است اجل آنها نزدیک باشد، نیاندیشیدهاند؟).
به این معنا در ابتدای سورهی انبیاء نیز اشاره شده، آنجا که الله تعالی و میفرماید:
(ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ ١) [الأنبیاء: ۱] (حساب و کتاب انسانها به آنها نزدیک شده است و آنان غافلانه از آن روی گردان هستند).
امامان و اولیاء دائماً نزدیک بودن اجل و مرگ را یاد مینمودند. در رأس اولیای این امت، ابوبکر صدیق رضوان الله عليه وجود دارد که مرگ را بسیار یاد مینمود. بخاری (بخارایی) در صحیحش داستانی تأثیرگذار از ابوبکررضی الله عنه یاد مینماید. آمده است که: وقتی رسول الله صلی الله علیه وسلم به مدینه آمد، ابوبکر و بلال تب کردند. وقتی ابوبکر گرفتار تب میشد، میگفت:
كل امرئ مصبح في أهله والموت أدنى من شراك نعله
هر کس در بین خانوادهاش شب را به پایان میرساند و این در حالی است که مرگ از بند کفشش به او نزدیکتر است.
مراد این است که اشکالی وجود ندارد قلب و عقل یقین داشته باشند که اجل و حساب و کتاب نزدیک است. این یکی از شعب ایمان است که در قرآن به بزرگی از آن یاد شده و کوتاهی و خلل در آن باعث از بین رفتن عمل و سستی در دعوت و اصلاح میشود…
کتاب الله تعالی به وضوح نشان میدهد که یقین داشتن به دیدار پروردگار باعث افزایش عمل شده و به مؤمن قدرت و صبر را ارزانی میدارد. این برخلاف توهم بسیاری از غرب زدگان یا متأثران از غرب است .
یاد نمودن حقایقی بزرگ مانند مرگ و دیدار الله تعالی، باعث از بین رفتن دستپاچگیی و سردرگمی میشود؛ و برای شخص اصلاح مسیر علمی، دعوی و اجتماعی را به ارمغان دارد. به شکلی بنیادی دیدگاه او را دربارهی بسیاری از مسائل تغییر میدهد. او با هر چیزی که روبرو میشود، این سؤال برایش پیش میآید: آیا سبب تقرب به الله تعالی است و آیا در آخرت منفعتی ایجاد میکند یا خیر؟
این سؤال در شخص ترس و واهمه ایجاد کرده و او را بر آن میدارد که عاقبت هر چیزی را بنگرد و نظریات و دیدگاه دیگران، وی را از ظاهر امور و کوچک شمردن آنها دور کند..
این سؤالات سبب راهنمایی او میشود و مسیری را پیش رویش قرار خواهد داد که در هنگام دیدار الله تعالی، برای عاقبت نیک خود شکرگزاری میکند:
(قَالُوٓاْ إِنَّا كُنَّا قَبۡلُ فِيٓ أَهۡلِنَا مُشۡفِقِينَ ٢٦ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ ٢٧) [الطور: ۲۶- ۲۷] (میگویند: ما در قبل در بین اهلمان بیمناک بودیم * و الله بر ما منت نهاد و ما را از عذاب سوزان حفظ نمود).
از بزرگترین آثارِ این سؤالات این است که ترس و اضطراب از بین رفتنِ وقت و عمر را کاهش میدهد. انسانی که از یاد مرگ غافل است، اوقات و ساعات خود را به گونهای میگذارند که هوشیاری و سؤالی نسبت به نتیجهی آنچه انجام میدهد ندارد…
ولی مؤمنی که دائماً مرگ و نزدیک بودن اجل و نزدیک بودن دیدار الله تعالی را یاد میکند، نسبت به مجالس و ارتباطات اجتماعی که بیهوده میباشند و در آنها وقت تلف میشود و قهقهه در آنها بالا می-رود و مردم به سخنانی مشغول میشوند که شخص را از الله تعالی دور میکند، بیرغبت است، حتی اگر در این مجالس افرادی که ظاهراً اهل صلاح و طلب آگاهی و عبرت گرفتن از حقایقاند حضور داشته باشند.
افسوس! بسیارند مجالسی که در آنها به اموری مشغول میشوند که نزدیکی خداوند را به همراه ندارند…
مؤمنی که حقیقت مرگ و نزدیک بودن اجل را دریافته، وقت خود را با سخنان بیارزش و فیلمهایی که انسان را به خود مشغول میکند و مطالب بیارزشی که در صحفحات اجتماعی مثل فيسبوك و تويتر یا تالارهای گفتگو مردم به آن مشغول میشوند، تلف نمیکند…
نظرات طالب علم و آگاهی، همان کسی حقیقت مرگ را خوبی درک کرده، در مورد تألیفات و کتابها فرق میکند. او نسبت به آسودگی نظری بیرغبت است و هدف او در هنگام استفادهی کتب، شناخت هدایت با دلایل آن است. او اشتیاق خود به علم را پنهان میدارد و در پی نکتهها و ریزهکاریهای جانبی آن است. در واقع او از چیزهایی که هدف انسان نیستند دوری میکند و هدف او فقط شناخت معانی کلام الله تعالی و رسول او و انفعال نسبت به آنها و تأثیر گرفتن از آنها و نشر دادن آن در بین مردم است…
مجاهدی که علیه بدعت و انحرف از دین در حال جهاد است، وقتی که قلبش از حقیقت مرگ و نزدیک بودن حساب و کتاب مملو می-گردد، به شخصی تبدیل میشود که هدف او از یاد نمودن مردم، به اندازهای است که حق روشن شود و آن را آشکار نماید. چقدر نیکوست عبارتی که از امام حافظ عبدالله بن عون شيخ شعبه و ابن مبارك نقل شده است. او گفته است: «یاد مردم بیماری است و یاد الله تعالی درمان»
مؤمنی که قلبش به لحظهی مرگ یقین دارد، نمیگذارد اوقاتش در سالنهای انتظار و در مسیر رفت او آمد و نشستن در مسیر عبور تلف شود. او تنها خود را به ذکر و یاد الله تعالی مشغول میکند. چه چیزی زیباتر از آن که در هر حالتی نام و یاد خداوند تداعی گردد. ایستاده، نشسته و یا دراز کشیده، همان چیزی که خداوند در کتاب خود به زیبایی توصیف میکند:
(ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ) [آل عمران: ۱۹۱] (کسانی که الله را ایستاده و نشسته و دراز کشیده بر پهلوهایشان یاد میکنند).
تأمل نمایید که چه چیزی عجیبتر از آن است!. الله تعالی به نمازی امر مینماید که تمامی آن ذکر و یاد الله تعالی است، سپس امر مینماید که بعد از نماز، ذکر گفتن در همان حالت ادامه یابد. الله تعالی می-فرماید: (فَإِذَا قَضَيۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِكُمۡۚ) [النساء: ۱۰۳] (وقتی نماز را به پایان رساندید، الله را ایستاده و نشسته و بر پهلو دراز کشیده یاد کنید).
شما را به خداوند سوگند میدهم از این مثال پند بگیرید، در ساعاتی که در ظهر یا عصر امروز یا وقتی که تا صبح بیدار ماندید، تأمل نمایید. این موارد ساعتهایی بودهاند که گذشتهاند. برای من و شما تلف شده-اند. این ساعات از عمر ما کم شدهاند و هرگز باز نمیگردد؛ ولی اگر عمر خود را با ذکر سبحان الله و الحمد لله و الله اکبر میگذراندیم یا در سجده بودیم و عمر و وقت خود را صرف آموختن علم یا مصلحت اندیشی برای مسلمانان می نمودیم، ثمرهای بسیار بهتر در پروندهی اعمالمان ثبت مینمودیم. چهرههای ما سفید و نورانی میشود و ما را در روزی سخت، خوشحال و راضی مینماید. ولی اگر این ساعات روز و شب را تلف کنیم و از آن استفادهی لازم را نبریم، حسرت و پشیمانی برای ما به دنبال خواهد داشت.
ساعاتی که از دست رفته دیگر باز نمیگردد و فرصت به انتها رسیده است…!
هرگاه در این امر تأمل مینمایم، از ساعاتی که در حال گذشتن است و توقف نمینماید، دچار هراس میشوم.
به الله تعالی پناه میبرم از شیطان رانده شده:
(وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ بَغۡتَةٗ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٥٥ أَن تَقُولَ نَفۡسٞ يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَّهِ وَإِن كُنتُ لَمِنَ ٱلسَّٰخِرِينَ ٥٦) [الزمر: ۵۵- ۵۶] (از بهترین چیزهایی که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است تبعیت کنید. این باید قبل از آن باشد که عذاب ناگهانی به شما برسد، در حالی که توجهی به آن ندارید * از آن که مبادا شخصی بگوید: ای وای بر من به خاطر آنچه در حق الله کوتاهی نمودم و [ای کاش] از مسخره کنندگان نبودم).
ابراهیم السکران