خواننده را از حیرت ساختگی و ادعای نفهمیدن سخن واضح گویندهاش به خداوند میسپارم؛ این یکی از آسانترین حجتهای نادیده گرفتن حق است. وقتی این را دربارهی فصیحترین و قابل فهمترین سخن گفتند برای دیگران من باب اولی خواهند گفت. آنان خطاب به پیامبر خدا شعیب (خطیب الانبیاء) که بر اساس فهم خودشان با آنان سخن میگفت، گفتند:
{مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ} [هود: ۹۱]
(بسیاری از آنچه را میگویی نمیفهمیم و واقعا تو را در میان خود ضعیف میبینیم و اگر عشیرهات نبودند قطعا سنگسارت میکردیم)
حق را رها کرده و به گویندهی حق و قومش پرداختند؛ سخنش و خودش را نمیشناسند و عشیرهاش را میشناسند!
از سنگینترین عواملی که بر حقایق و براهین چنبره زده اصل دانستن شک است تا در عقل مردم بالاتر از حقیقت بماند، و احمقنمایی در فهم حقایقِ از بین برندهی شک؛ یعنی عنادی فکری که تنها قربانیاش خود عقل است. پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ هنگامی که روز قیامت را برای مردم یادآوری میکند چنین پاسخ میدهند:
{وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ} [جاثیه: ۳۲]
(و چون گفته شود وعدهی الله حق است و شکی در قیامت نیست گفتید ما نمیدانیم قیامت چیست. جز گمان نمیورزیم و یقین نداریم).
یک نوع کوتاهنظری فکری همین اهمال حقایق و جستجوی دلایلی برای زنده نگه داشتن شک و رشد آن در برابر حق است، و مانند آن نجستن سبب این حیرت و رها کردن آن در عقل است، بلکه بسیاری اوقات عقل را از کار میاندازند تا شک را به درستی بررسی نکرده و از بینش نبرد یا آن را به درجهی یقین نرساند؛ اینگونه حقیقتی خیالی را در ذهن خود نگه میدارند تا هوای نفس و خواستههای درون را محقق کنند به این گمان که با این کار نزد خداوند و نزد خود معذور خواهند بود؛ حال آنکه چنین کسی در حقیقت به خود ستم نموده و با عقل خود بر عقلش تکبر ورزیده است، حال آنکه حقایق موجود در درون مانند آتش زیر خاکستر با هر تکانی بیرون خواهد آمد و تکان ندادن آن ظلم است و تکبر:
{وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا} [نمل: ۱۴]
(و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روی ظلم و تکبر انکارش کردند).
آنکه کتب پیشینیان را جمعآوری و زیر و رو میکند و در دل دنبال نوع خاصی از معانی است تنها همان معانی را خواهد یافت و با رسیدن به شناختی که خودش میخواسته به گمان خود معرفتی را به دست آورده که موید گمانش است، در نتیجه اطلاعات را بریده بریده میگیرد نه بر اساس تحقیق و فراگیری و انصاف؛ گاه مردان را حجت میداند و گاه بر دلیل وحی و سنت تکیه میزند و گاه به روش مردم و پذیرش آنان عمل میکند و گاه نیز «آنان مردانی هستند و ما مردانی، و ما نیز همانند آنان عقل داریم»! اما حقیقت این است که پیش از دیدن این ادله [ی گزینشی] به آنچه میخواسته معتقد شده و صرفا در پی تاییدی برایش بوده است!
بسیاری اوقات حجت قوی بر عناد شنونده میافزاید و خود را مشغول ضعیف دانستن آن حجت میکند. الله تعالی دربارهی کفار عرب میگوید:
{وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَّأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ} [انفال: ۲۳]
(و اگر الله در آنان خیری مییافت قطعا شنوایشان میساخت و آگر آنان را شنوا میکرد حتما به حال اعراض روی برمیتافتند).
یا شاید در ظاهر اینطور نشان دهد که خواهان رسیدن به حق است و حجتهایی دیگر و قویتر از دلایل پیشین بخواهد تا چه بسا به حقیقت دست یابد:
{ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا} [یونس: ۱۵]
(قرآن دیگری جز این بیاور!)
و امکان دارد عقل دیگران را با سخن گفتن دربارهی شخصیت گوینده و روش سخن گفتنش و تمسخر او از شنیدن دلایل و بیّنات باز بدارد؛ همانگونه که خداوند متعال دربارهی سخن فرعون به موسی میفرماید:
{أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ} [زخرف: ۵۲]
(یا [اینطور نیست که] من از این کس که خود بیمقدار است و نمیتواند درست بیان کند بهترم؟)
موسی را بر این اساس که مقام و منزلتش در برابر فرعون کمتر است تحقیر نمود و روش سخن گفتن او ـ که لکنت زبان داشت ـ را مسخره کرد.
این از عجایب نفس است که با خود دورویی پیشه میکند و در برابر حق تکبر میورزد.
عجیب است کار عقلی که بر نفس خود فرد سلطهای ندارد حال آنکه خداوند و همهی جهانیان میدانند هیچ آفتی مانع از رسیدن حق به عقل نیست مگر دربانانی که راههای ورود و حواس او را بستهاند تا چیزی از سخنان فلانی یا شبیه آن به درونش راه نیابد. وقتی چنین است سخن هیچ فایدهای ندارد حتی اگر مردمی همچون نوح عمر کنند و در همهی این مدت سخن او را بشنوند:
{فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا} [عنکبوت: ۱۴]
(پس نهصد و پنجاه سال در میان آنان درنگ کرد).
پس دربارهی قوم خود گفت:
{وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا} [نوح: ۷]
(و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزی انگشتشان را در گوشهایشان کردند و ردای خویش بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر تکبر خود افزودند).
ظرفی که برعکس است، اگر همهی دریاهای عالم را بر آن فرو ریزند قطرهی نجاستی که در آن است پاک نخواهد شد!
زمان طولانی باعث نشد قوم نوح به حقِ آشکار ایمان آورند و سودی برایشان نداشت.
از واضحترین کارهایی که مخالفان حق در انجامش ماهرند بستن راه حق بر عقل و فهم مردم و مشغول کردن و ناتوان کردن آنان از درک حق مطرح شده و صرف نظر آنان به قضایای دیگر است. بحرانسازی و شلوغ کردن فضا تمرکز عقل را مختل میکند و باعث میشود صاحب حق توازن خود را در عرضهی آن از دست بدهد. از همین روی است که ابوجهل به همراهانش میگفت: هر گاه محمد قرآن میخواند در چهرهاش فریاد بزنید تا نداند چه میگوید.
{وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ} [فصلت: ۲۶]
(و کسانی که کافر شدند گفتند به این قرآن گوش ندهید و سخن لغو در آن اندازید شاید شما پیروز شوید).
این آیه ـ چنانکه ابن عباس میگوید ـ دربارهی آنان نازل شده است. [۱]
توطئه علیه حق برای پریشان کردن گوینده و شنونده از طریق داد و فریاد و بیهودهگویی به هر روشی که باشد روشی جاهلی است و در هر دورانی کسانی چنین دستوری را صادر میکنند تا بلکه به آن پیروزی خیالی دست یابند: {سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید}. الله متعال درمان آن را چنین بیان فرموده است:
{وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا} [فرقان: ۷۲]
(و چون بر لغو بگذرند با بزرگواری میگذرند).
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی
[سلسلهی «منطق لیبرال» از کتاب «العقلیه اللیبرالیه، فی رصف العقل ووصف النقل» ترجمه شده است]
پانویس:
۱ـ نگا: «الجامع لأحکام القرآن» قرطبی (۱۵/ ۳۵۶، چاپ التراث).