نظر درست در زمینهی اصول دین و مسائل اجماعی تعدد پذیر نمیباشد به صورتی که در بین گروههای مختلف پراکنده شود:
هنگامی که ثابت شود منظور از افتراق، نوعی خاص از افتراق است و اینکه حدیث در سیاق نکوهش و هشدار نسبت به این نوع تفرقه آمده است، این را نیز میرساند که رسیدن به روش درستی که همان روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ است تنها شامل یک گروه میشود.
زیرا چنانکه گذشت حدیث نگفته که نجات یافتن تنها با رسیدن به راه درست به دست میآید بلکه دو حکم متلازم را بیان نموده است:
اول: نجات مستلزم پیروی از روشی است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند.
دوم: گروهی از امت وجود دارند که این روش را به درستی در پیش میگیرند.
بنابراین حدیث افتراق بیان میکند که نظر درست در زمینهی اصول دین و مسائل اجماعی تعدد پذیر نمیباشد، به شکلی که در گروههای مختلف پراکنده شود. و تنها یکی از گروههای امت در زمینهی اصول دین راه درست را میپیماید و از راه حق خارج نمیشود.
یکی از چیزهایی که این معنی را بهتر آشکار میکند این است که حدیث به گروههایی که از اسلام خارج شدهاند مربوط نیست، بلکه در مورد گروههایی است که در دایرهی اسلام قرار دارند. بنابراین قول صحیح این است که حدیث افتراق به امتِ اجابت مربوط میشود، نه امتِ دعوت، و این یعنی گروههایی که در پدیدهی افتراق وارد میشود مقداری از روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش را در پیش گرفتهاند چرا که در غیر اینصورت کافر بوده و از دایرهی اسلام خارج میشدند. با این وجود پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ حکم نموده که تنها یک گروه راه و روش او و یارانش را در پیش میگیرند.
بنابراین ترکیب حدیث به وضوح نشان میدهد که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ اینجا در مورد اسلام به صورت مطلق یا مطابقت با سنت و رسیدن به حق به بهتنهایی سخن نمیگوید بلکه در مورد چیزی ویژه سخن گفته است.
اگر مراد از این سخن پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ که میفرماید: «ما أنا علیه وأصحابی» موافقت با حق باشد درست نیست که تنها یک گروه را دارای چنین وصفی دانست زیرا تمامی گروهها در پارهای از موارد موافق با حق عمل کردهاند.
بنابراین مفهوم حدیث این است که: گروههای مسلمانی که در برخی از موارد راه درست را میپیمایند یعنی راهی که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و یارانش بر آن بودهاند، همهی این گروهها نجات نمییابند بلکه نجاتیافته گروهی است که در زمینهی اجماع و اصول دین بر روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش باشند و در منهج وخاستگاههایی که بر اعمال صحابه و موضعگیریهایشان تأثیر داشت، روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و صحابه ـ رضی الله عنهم ـ را در پیش گرفته باشند.
بنابراین معنای درست حدیث افتراق به همخوانی با روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش ـ رضی الله عنهم ـ در زمینهی اصول دین و مسائل واضح آن باز میگردد که از یک سو جنبهی منهجی را شامل شده که خود در دلیلها و خاستگاهها نمودار میشود، و از سوی دیگر مسائل را شامل میشود یعنی متضمن مسائل علمی و عملی است.
این معنی همان سنجشی است که تمامی گفتههای وارد شده در مورد حدیث افتراق و معناهای کلی با آن سنجیده میشود.
پس اگر کسی بگوید که معتزله یا اشاعره یا دیگر گروهها، اهل سنت بوده یا اهل حق میباشند در پاسخ به آنها گفته میشود: منظورت از این سخن چیست؟
اگر منظورت این است که آنها بخشی از اسلام یا بخشی از آنچه پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در زمینهی اصول دین و دیگر امور بر آن بوده را محقق ساختهاند، این معنی صحیح است ولی ربطی به حدیث افتراق ندارد زیرا حدیث افتراق به رسیدن به حق به صورت کلی مربوط نمیشود.
و اگر منظورت این است که آنها در مورد اصول دین و مسائل واضح از نظر دلیل روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش ـ رضی الله عنهم ـ را درپیش گرفتهاند این سخن نادرست است و ادله خلاف این را ثابت میکند.
اگر کسی بگوید که معتزله و اشاعره و دیگران، سلفی هستند به او گفته میشود: منظورت از سلفیت چیست؟
اگر منظورت این است که به صورت کلی به حق رسیدهاند و به صورت اجمالی [نه کامل] روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش ـ صلی الله علیه وسلم ـ را در پیش گرفتهاند؛ این گفته درست است ولی هیچ ارتباطی به حدیث افتراق ندارد.
و اگر منظورت این است که آنها روش پیامبر – صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش را در زمینهی اصول دین و دلایل و مسائل آن در پیشگرفتهاند این گفته نادرست میباشد.
تمامی کلیگوییها و مطلقگراییهایی که در مورد حدیث افتراق صورت میگیرد وضعیتش اینچنین است.
از آنجایی که حدیث افتراق به صورت قوی، معنای پیشین ـ یعنی گروهی هستند که در اصول دین راه درست را انتخاب کردهاند ـ را میرساند اما تنها دلیل بر این ادعا نیست چرا که دلیلهای شرعی دیگری نیز هستند که معنای پیشین را تقویت کرده و بر آن تأکید میکنند، از جمله این دلیلها:
۱- حدیث عائشه ـرضی الله عنها ـ که روایت کرده است: تَلَا رَسُولُ اللَّهِ ـ صلی الله علیه وسلم ـ {هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلا أُولُو الأَلْبَابِ}، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ـ صلی الله علیه وسلم ـ : ” إِذَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ، فَأُولَئِكَ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ فَاحْذَرُوهُمْ[۱].
یعنی: رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ این آیه را تلاوت فرمود: {هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ… «او است که کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است. بخشی از آن، آیههای «مُحْکَمَات» است [و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و] آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای «مُتَشَابِهَات» است، [و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود]. و امّا کسانی که در دلهایشان کژی است [و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است] برای فتنهانگیزی و تأویل [نادرست] به دنبال متشابهات میافتند. در حالی که تأویل [درست] آنها را جز الله و کسانی نمیدانند که راسخان [و ثابتقدمان] در دانش هستند. [این چنین وارستگان و فرزانگانی] میگویند: ما به همهی آنها ایمان داریم همه از سوی پروردگار ما است. و [این را] جز صاحبان عقل [سلیمی که از هوی و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و] متذکّر نمیشوند». عائشه ـ رضی الله عنها ـ میگوید: رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «هرگاه کسانی را مشاهده کردید که در پی آیات متشابهاند، بدانید که آنها همان کسانیاند که الله نامشان را برده، پس از آنها دوری کنید».
بنابراین پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در این حدیث نسبت به پیروی از کسانی که در پی نصوص متشابهاند و نصوص محکم را رها میکنند هشدار داده است. کسی که در مسائل اجماعی و اصول دین با صحابه ـ رضی الله عنهم ـ مخالفت میکند بهناچار پیرو نصوص متشابه بوده و نصوص محکم را رها کرده است، چرا که نصوصِ چنین مسائلی از نظر دلیل و مقتضیات کاملا واضح و آشکار است؛ و اگر فرض را بر این بگیریم که حق میان گروههای مختلف امت پراکنده گشته است و هیچ گروهی نیست که در اصول دین و تمامی مسائلی که صحابه در آن اجماع داشتهاند پیرو صحابه ـ رضی الله عنهم ـ باشند، نتیجه این میشود که باید از تمامی گروهها دوری کنیم زیرا همگی شامل نکوهشی میشوند که در آیهی مذکور در سورهی آل عمران آمده و پیامبر – صلی الله علیه وسلم ـ ما را از آن برحذر داشته و ترسانده است، اما در عین حال باید در مواردی که راه درست را رفتهاند از آنها پیروی کرده و روششان را پیشبگیریم و در نتیجه میان ترس و دوری کردن از آنها، و وجوب نزدیک شدن به آنان و برگرفتن حقی که دارند توافق ایجاد کنیم که این امر تناقضی آشکار بوده و سزاوار نصوص شرعی نیست.
در نتیجه حتما باید گروهی باشد که حق را در خود جمع کند، یعنی بر همان حقی باشد که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند و دارای صفات پسندیدهای باشد که نصوص شرعی به ما فرمان داده، بدان پایبند بوده و تمسک بجوییم.
۲- دلیل دیگری که ثابت میکند حق در یک گروه معین نمود مییابد، نصوصی است که به ماندن در جماعت فرمان میدهد و نصوص در این زمینه مشهور و متواتر است. این نصوص بیان میکنند جماعتی که حق در آن نمود مییابد ـ همان حقی که پیامبر و اصحابش بر آن بودند ـ باید همیشه موجود باشد چرا که امکان ندارد پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به چیزی فرمان دهد که وجود خارجی ندارد و همچینین اقتضا میکند که حق بههیچ وجه از این جماعت رخت نمیبندد چرا که فرمان به ماندن در بین آنها به صورت مطلق و بدون قید آمده است.
دلایل درست بودن مذهب سلف و مطابقت آن با روش صحابه ـ رضی الله عنهم ـ :
پیروان مذهب اهل سنت و جماعت بر این باورند که آنچه پیشوایان سلف از دوران تابعین و بعد از آنها تصویب کردهاند از مسیر و طریقهای که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند خارج نشده و آنان در تمامی حقایقی که در دین الله متعال وجود دارد پیرو آنها بودهاند.
این به معنای آن نیست که گروههای دیگر، غیر از پیشوایان سلف به حق نرسیدهاند، زیرا هر گروهی از گروههای مسلمان به بخشی از حقیقت ـ کم یا زیاد، بنا بر نزدیکیشان به منهج صحابه ـ دست یافته است بلکه منظور این است که: روش و برنامهی پیشوایان سلف به صورت کلی از آن حقی که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ در مسائل دین بر آن بودهاند خارج نیست.
علمای مذهب اهل سنت و جماعت این مفهوم را به صورت آشکار به اثبات رساندهاند. در توضیح این حقیقت شیخ الاسلام ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ میگوید: «اهل حدیث حتی در یک کلمه نیز بر خلاف سخن پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ اجماع نکردهاند و هرگز حق از میان آنها خارج نمیشود و هر آنچه بر آن اجماع کردهاند همان چیزی است که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ آورده است و هرکس در قوانین عملی دین با مذاهب آنان مخالفت نموده، مخالفِ سنتِ ثابت بوده است»[۲]. و در جای دیگری میگوید: «اما ویژگی اهل حدیث و سنت و جماعت این است که در اصول و فروع پیرو قرآن و سنت ثابت پیامبرشان ـ صلی الله علیه وسلم ـ و روش اصحاب رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ میباشند، بر خلاف خوارج و معتزله و روافض و کسانی که در برخی از گفتار خویش موافق آنها بودهاند»[۳].
این حقیقت بر پایهی دلایلی بنا شده که از نظر طبیعت و ضرورتها، متعدد و متنوع میباشند.
اما باید تأکید نمود که حدیث افتراق از جمله دلایل درستی مذهب سلف نیست! چرا که این حدیث در نهایت تنها ثابت میکند که گروهی از گروههای امت برحق میباشند و نشان نمیدهد که این گروه همان پیشوایان سلف و پیروان آنها در منهج میباشند.
بنابراین چه حدیث افتراق وجود داشته باشد یا نه و چه بر صحت آن حکم شود یا نه، هیچ تأثیری بر اثبات درستی مذهب پیشوایان سلف و اینکه آنها پیروان راه صحابه ـ رضی الله عنهم ـ میباشند بر خلاف دیگر گروههای امت، نمیگذارد.
میتوان مهمترین دلایلی که درستی مذهب پیشوایان سلف و موافقت آنها با روش صحابه ـ رضی الله عنهم ـ را اثبات میکند در این موارد خلاصه نمود:
دلیل اول: وجود پیوند و انسجام علمی؛ زیرا پیشوایان سلف به صورت کلی از شاگردان صحابه ـ رضی الله عنهم ـ میباشند و دهها سال شاگردی آنان را کردهاند و از آنها فرا گرفته و روش آنان را در زمینهی علمی، نظری و عملی فهمیدهاند. پس آنان بدون شک آگاهترین اشخاص نسبت به روش صحابه ـ رضی الله عنهم ـ در دین و دنیا بودهاند و بیش از همه سزاوار رسیدن به حقیقتی میباشند که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ در اختیار داشتهاند.
پس از آنها نیز شاگردانشان آمدند که با اشتیاق فراوان به جستجوی سخنان صحابه ـ رضی الله عنهم ـ پرداخته و آنها را گردآوری و تصنیف نموده و صحیح و ناصحیح آن را از هم جدا کردند و تا حد امکان از سخنان صحابه سیراب گشتند؛ و بدون شک آنها سزاوارترین افراد در رسیدن به روش صحابه و تابعین ـ رضی الله عنهم ـ بودهاند.
امام سمعانی ـ رحمه الله ـ در توضیح این معنی میگوید: «هر گروهی از گروههای اهل بدعت ادعا دارد که باور او همان چیزی است که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ بر آن بوده است چرا که همهی این گروهها ادعا میکند پایبند به شریعت اسلام و شعائر آن بوده و باور دارند که آنچه محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ آورده، حق است اما راه، آنها را از هم جدا کرده و در دین نوآوریهایی کردند که الله و رسولش بدان اجازه ندادهاند و هر گروهی ادعا میکند که او پایبند به شریعت اسلام است و به حقیقتی که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ با خود آورده باور دارد و آن را مذهب خود قرار داده است اما الله ـ متعال ـ تنها چنین اراده نموده که حق و عقیدهی صحیح به همراه اهل حدیث و اثر باشد چرا که آنها دین و عقایدشان را نسل به نسل و قرن به قرن از تابعین گرفتهاند و تابعین نیز از اصحاب رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ دریافت نموده و اصحاب نیز دین و عقایدشان را از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ دریافت کردهاند و راهی برای شناخت دین مستقیم و راه استواری که رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ به سوی آن فراخوانده است وجود ندارد جز همان راهی که اصحاب حدیث پیمودهاند»[۴].
مفاهیمی که سمعانی و ابن تیمیه به آن اشاره نمودند مفاهیمی احساسی و اندرزگونه نیست بلکه معانی علمی است که از واقعیت سرچشمه گرفته است و معنایی است که وجود خارجی دارد، و نتیجهی آن چنین است: هر کس بیشتر با چیزی سر و کار داشت بیش از دیگران نسبت به آن علم و آگاهی مییابد و بیشتر تحت تأثیر آن قرار گرفته و طبیعت و ضرورتهایش را درک میکند. رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ این معنای وجودی را در این سخنش بیان نموده آنجا که میفرماید: «من سكن البادية جفا»[۵] یعنی هرکس در بيابان ساکن شد خشن میشود. و مفهوم این حدیث چنین است که هر کس در بیابان ساکن شود طبیعت اهل بیابان را به خود میگیرد که مهمترین آنها خشکی و سنگدلی است.
همچنین کسانی که همنشین افرادی میشوند که صفات ناپسند دارند و بسیار با آنان اختلاط میکنند بیش از دیگران از آنها تأثیر گرفته و طبیعتشان را به خود میگیرند و برعکس کسانی که با افراد نیکوکار همنشین شوند و بسیار با آنها اختلاط کنند بیش از دیگران از آنها تأثیر پذیرفته و صفاتشان را کسب میکنند.
همچنین گفته شده: افرادی که بیشتر با صحابه ـ رضی الله عنهم ـ در تماس بوده و بیش از دیگران با آنها همنشینی کرده و گفتارشان را برگرفتهاند و به احوالشان پرداختهاند، سزاوارترین افراد به دریافت حقیقتی میباشند که صحابه با خود داشتهاند. ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ با اشاره به این معنی گفته است: «همانگونه که در میان نسلها، نسلی کاملتر از صحابه نبوده است در گروههایی که بعد از آنها آمدند نیز گروهی کاملتر از پیروانشان نبوده است. هر گروهی بیش از دیگران پیرو حدیث و سنت و روایات صحابه باشد، کاملتر است و این گروه برای رسیدن به جماعت و هدایت و چنگ زدن به ریسمان الهی شایسته تر بوده و از تفرقه و اختلاف و فتنه دورتر میباشد. و هر کس از آن (حدیث و سنت و روایات صحابه) دورتر باشد از رحمت دورتر و به فتنه بیشتر فرو رفته است[۶].
و هیچ گروهی نیست که مانند اهل سنت و جماعت این معانی را در خود جای داده باشد بنابراین آنها بیش از دیگر گروهها سزاوار رسیدن به حقی هستند که نزد صحابه بوده است و شایسته است انسان عاقل بر این اصل بماند مگر اینکه دلیلی آشکار خلاف آن ظاهر شود.
دلیل دوم: منهج استدلالی آنها محکم واستوار است؛ زیرا منهج و برنامهای که پیشوایان سلف بر آن تکیه دارند به صورت کلی از روش صحابه ـ رضی الله عنهم ـ خارج نیست و پیشوایان اهل سنت و جماعت هیچ اصلی کلی ندارند که با نصوص شرعی و آنچه از صحابه ـ رضی الله عنهم ـ آمده در تضاد باشد، اما دیگر گروههای مشهور در تاریخ اسلامی اینگونه نیستند و هر گروهی از آنها یک یا چند اصل کلی دارند که با نصوص شریعت و اقوال صحابه در تضاد است.
این منهج استدلال از قویترین چیزهایی است که پیشوایان اهل سنت را متمایز ساخته و آنها را برای رسیدن به حقی که نزد صحابه ـ رضی الله عنهم ـ وجود دارد، سزاوارتر نموده است.
شیخ الإسلام ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ در بیان این معنی میگوید: «از بزرگترین نعمتهایی که الله به آنها عطا نموده پایبندی به قرآن و سنت است. یکی از اصول مورد اتفاق میان صحابه و پیروان نیک آنها این بوده که از هیچکس نمیپذیرفتند که با نظر یا سلیقه یا عقل یا قیاس یا یافتههای درونیاش با قرآن مخالفت کند؛ چرا که آنها با دلیلهای آشکار و قطعی و نشانههای روشن برایشان ثابت شده بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم ـ هدایت و دینِ حق را آورده و قرآن به راهی که استوارتر است رهنمون میسازد … بنابراین قرآن همان امامی است که به آن اقتدا میشود؛ و به همین دلیل در کلام هیچیک از سلف سخنی یافت نمیشود که بر اساس عقل و نظر و قیاس و سلیقه و یافتههای درونی و مکاشفه، با قرآن مخالفت کرده باشند و هرگز نگفتهاند که در این موضوع عقل و نقل در تعارض قرار گرفتهاند، چه رسد به اینکه بگویند باید عقل را بر نقل مقدم داشته و نقل ـ یعنی قرآن و حدیث و گفتار صحابه و تابعین ـ را یا بدون معنی رها کرده و یا تأویل کرد. و در میان آنها کسی نبوده که بگوید ذوق یا مکاشفات یا دریافتهای درونی یا الهاماتی که دریافت کرده با قرآن و حدیث مخالف است؛ چه رسد به اینکه یکی از آنها ادعا کند از سرچشمهای گرفته که فرشتهی وحی از آن برمیگرفته و نزد پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ میآورده است و او از این منبع علم توحید را فراگرفته است و تمامی پیامبران از همین مشكات بر میگرفتهاند»[۷]
وی در تأکید معنای سابق میگوید: «اما مخالفت با قرآن توسط عقل یا قیاس را هیچیک از سلف روا نمیدانست و این بدعت در هنگام ظهور جهمیه و معتزله و مانند آنها پدیدار شد؛ کسانی که اصلی از اصول دینشان را معقول نام نهادند و قرآن را با آن میسنجیدند و گفتند هرگاه عقل و شرع با یکدیگر تعارض پیدا کرد یا باید تفویض[۸] شود یا تأویل»[۹].
بنابراین گروهی که چنین باشند برای رسیدن به حقی که نزد صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بوده از دیگر گروهها سزاوارترند و هنگامی که از طریق استقراء دانستیم که تمامی گروههایی که در تاریخ این امت پدیدار گشتهاند اصولی کلی دارند که نصوص شرعی و اقوال صحابه را با آن قضاوت میکنند این حقیقت برایمان آشکار میشود که گروه اهل سنت تنها گروهی است که حقیقتی که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند را درک نموده است.
دلیل سوم: کامل بودن وسایل و شایستگیها. پیشوایان اهل سنت از زمان تابعین و پیروانشان و کسانی که پس از آنها آمدند همگی صاحب تمامی وسایلی بوند که به آنها شایستگی لازم جهت رسیدن به حقی که صحابه بر آن بودهاند را داده است؛ چرا که آنها به فراوانی علم و دقت در آن و هوش فراوان و زیرکی و درک عمیق و منظم و توجه زیاد به راهی که صحابه بر آن بودهاند و سیر در آفاق آن و قدرت بلاغت و فصاحت و سالم بودن لغت توصیف گشتهاند و گرد آمدن تمامی این صفات و صفات دیگر سبب میشود که از نظر عقلی و واقعی این امکان که پیشوایان سلف چیزی از حقیقتی که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند را از کف داده باشند، امری بعید میکند.
ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ در توضیح حقیقت این دلیل و اثر آن در بنای تصور پیشوایان سلف از نظر برحق بودن میگوید: «هر کسی میداند که عقل صحابه و تابعین و پیروانشان از کاملترین عقلها بوده است. و میتوانی این را در پیروانشان بیازمایی. زیرا اگر در ذکاوت افرادی مانند مالک و اوزاعی و لیث بن سعد و ابوحنیفه و ابویوسف و محمد بن حسن و زفر بن هذیل و شافعی و احمد بن حنبل و إسحاق بن ابراهیم و ابی عبید و ابراهیم حربی و عبدالملک بن حبیب اندلسی و بخاری و مسلم و ابوداود و عثمان بن سعید دارمی و بلکه اشخاصی مثل أبو العباس بن سریج و ابوجعفر طحاوی و أبو القاسم خرقی و اسماعیل بن إسحاق قاضی و دیگران شک داشته باشی در واقع در جهل و تکبر زیاده روی کردهای. به فروتنی این افراد در برابر صحابه و بزرگداشت خرد و عمل آنها بنگر، تا جایی که هیچیک از آنها جرأت نکرده با یکی از صحابه مخالفت کند مگر اینکه صاحبش با وی مخالفت کرده است[۱۰].
ما نمیگوییم که تمامی پیشوایان سلف دارای چنین صفاتی بودهاند ولی غالب آنها چنین بودهاند و افراد عالمتر و مشهورتر غالبا این صفات را داشتهاند. بنابراین اثبات همین قدر نیز ثابت میکند که آنها در مجموع حقی را که صحابه بر آن بودهاند را از دست ندادهاند و اگر این حق از میان غالب آنها خارج نشده پس به هیچوجه از میان مذهب اهل سنت خارج نشده است.
دلیل چهارم: اثبات همگونی شرعی؛ به اين معنی كه بررسیها نشان میدهند که پیشوایان سلف بر خلاف آنچه صحابه ـ رضی الله عنهم ـ از نظر اصول و فروع دین بر آن بودهاند اتفاق نظر نداشتهاند. در مورد اصول دین ـ مسائل و دلیلهای علمی و عملی ـ اتفاق نظر داشتهاند اما در مورد فروع علمی و عملی دین اختلاف نظر داشتهاند اما مجموع اختلافات آنها خارج از حقی که صحابه بر آن بودهاند نمیباشد.
برخی از علمای مذهب اهل سنت و جماعت روایات وارد شده از صحابه را بررسی کرده و اثبات کردهاند که در زمینهی مسائل مورد اختلاف میان گروههای اسلامی، گفتار پیشوایان سلف ـ از تابعین و کسانی که پس از آنها آمدهاند ـ مطابق با نظر صحابه بوده است که جزئیات آن به طول میانجامد و در کتابهای عقیده و دیگر کتب در مورد آن بحث شده است.
بنابراین هر کس فکر میکند که حق از آنچه پیشوایان سلف ـ از تابعین و کسانی که پس از آنها آمدند ـ بر آن اتفاق نظر داشته، یا از مجموع اقوالی که در مورد آن اختلاف نظر داشتهاند، خارج است بیاید و یک مسأله را ذکر کند. این در حالی است که ابن تیمیه ـ رحمه الله ـ قرنهای مدیدی است که از مخالفین درخواست کرده که ثابت کنند پیشوایان سلف در یک چیز با آنچه صحابه بر آن بودهاند مخالفت کردهاند حتی اگر در یک مسأله باشد، اما کسی نتوانسته آن را بیابد.
اگر گفته شود: پیشوایان سلف از تابعین و کسانی که پس از آنها آمدند بر خلاف نظر صحابه ـ رضی الله عنهم ـ اتفاق نظر نکردهاند ولی بر اموری اتفاق نظر کردهاند که اضافه بر گفتار صحابه بوده و چه بسا نادرست بوده و دیگران ملزم به اطاعت از آن نیستند.
گفته می شود: اجماع آنها از دو حالت خارج نیست: یا در اصلی از اصول دین است یا در فرعی از فروع جدید که از نوع نوازل است.
اما اگر در اصلی از اصول دین باشد، امری باطل است زیرا هیچ اصلی از اصول دین وجود ندارد مگر اینکه در نصوص شرعی بیان شده و حقیقت آن آشکار گشته است و قطعا باید در عصر صحابه ـ رضی الله عنهم ـ امری آشکار بوده باشد زیرا غیر ممکن است که پیامبر – صلی الله علیه وسلم ـ در حالی به سوی پروردگارش رفته باشد که دین را از نظر اصول و فروع اساسی آن توضیح نداده باشد و همچنین امکان ندارد که یک چیز اصلی از اصول دین باشد اما در عصر صحابه وجود نداشته باشد.
اما اگر دربارهی فرعی از فروعی باشد که جدید بوده و در عصر صحابه وجود نداشته نمیتوان ثابت کرد که همهی علمای سلف بر قولی مخالف با روش صحابه اتفاق نظر کردهاند و به همین دلیل ابن تیمیه میگوید: «یکی از انواع واضح اجماع آن چیزی است که صحابه بر آن بودهاند اما در مورد اجماعی که پس از آنها باشد غالبا نمیتوان نسبت به آن آگاهی پیدا کرد و به همین دلیل علما دربارهی اجماعهایی که جدید بوده و پس از دوران صحابه رخ داده است اختلاف نظر دارند و در مورد برخی از مسائل آن مانند اجماع تابعین بر یکی از اقوال صحابه و اجماعی که هنوز اهل آن عصر از دنیا نرفتهاند که برخی از آنها خلاف آن را میگویند، و اجماع سکوتی و غیره، اختلاف نظر دارند[۱۱].
بنابراین، اینکه گفته شود پیشوایان سلف ممکن است بر امری فرعی که جدید است اجماع کنند و اجماع آنها خلاف حقی باشد که صحابه بر آن بودهاند تنها یک ادعای نظری است و نمیتوان آن را ثابت کرد.
به همین دلیل اجماعهایی که از پیشوایان سلف نقل میشود و در مورد فرعی از فروعی است که صحابه در آن موضعگیری واضحی نداشتهاند ـ چه از نظر نص یا تخریج ـ معمولا از جمله اجماعهای آشکاری نیست که بتوان شخص مخالف را گمراه دانست و درست نیست آن را در جایگاه اجماع در مسائل اصولی یا مسائل فرعیِ روشن و آشکار قرار داد، و هر کس چنین کند مخالف منهج اهل سنت و جماعت رفتار کرده زیرا این نوع اجماع غالبا از نوع اجماع ظنی و احتمالی است.
تقریبا هیچ مسألهی فرعی در شریعت یافت نمیشود که تابعین و پیروان آنها بر آن اجماع کرده و برایشان مقرر شود، مگر اینکه در مورد آن سندی از اقوال صحابه ـ رضی الله عنهم ـ و نظر آنها وجود دارد.
اما مشکل اینجاست که برخی از متأخرین و برخی از معاصرین به سراغ مسائل ثابت و آشکار که نصوص قطعی و روشن دارند و به صورت آشکارا بر آن اجماع شده است رفته و آن را از نوع فروع ظنی و اجتهادی قرار میدهند چنانکه شوکانی و دیگران در مورد صفت کلام الله عزوجل این کار را کردهاند. وی ذکر نموده که این از فروع اجتهادی است که اختلاف در آن موجب گمراهی نیست؛ در حالی که این نظر نادرست بوده بلکه از امور آشکار و روشنی است که با نصوص شرعی واضح به اثبات رسیده و در مورد آن اجماعی آشکار صورت پذیرفته است.
این موضوع جزئیات متعددی دارد که ان شاء الله در جای دیگر به صورت مفصل بیان خواهم کرد.
دلیل پنجم: اثبات همگونی با واقعیت. پیشوایان اهل سنت مهمترین اوصاف عملی و واقعی که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ با آن متمایز بودند را به اجرا در آورند که آن محقق ساختن اتحاد در دین و دور انداختن تفرقه و حزبگرایی است چنانکه پیشوایان اهل سنت بیش از دیگر گروهها بر اصول دین اتفاق نظر و اجماع داشتهاند.
امام سمعانی ـ رحمه الله ـ در توضیح این معنی میگوید: «یکی از دلیلهای برحق بودن اهل حدیث این است که اگر تمامی کتابهایشان که به تصنیف در آمده، کتابهای اول تا کتابهای آخر، قدیم و جدیدشان را مطالعه کنی با وجود اینکه سرزمینها و عصری که در آن میزیستهاند متفاوت بوده و از نظر سرزمین و سکونت نیز هر یک از گوشهای از سرزمین اسلامی بودهاند، مشاهده میکنی که در بیان اعتقاد یک شیوه و روند را در پیش گرفتهاند که از آن تخطی نکردهاند و همگی در این زمینه متفق القول و فعل بودهاند و هیچ اختلاف و تفرقهای در چیزی نمییابی هرچند اندک باشد؛ بلکه اگر تمامی آنچه بر زبانشان جاری شده و از سلف خویش نقل کردهاند را گردآوری کنی در مییابی که گویی از یک قلب برخواسته و بر یک زبان جاری گشته است و آیا دلیلی روشنتر از این، بر حقانیت اهل حدیث وجود دارد»؟[۱۲]
ارزش منهجی این دلیل چنین است که دعوت به محقق ساختن اتحاد و اتفاق بر اصول دین دردلایل و مسائل، از نظر نصوص شرعی یکی از اصول فراگیر است و یکی از ویژهترین مفاهیمی است که نصوص به آن فراخواندهاند و همچنین از خاصترین اموری است که نسل صحابه را از دیگر نسلهای امت متمایز ساخته است و هر کس در صفتی از صفتها همانند صحابه باشد از دیگران جهت رسیدن به حقی که نزدشان بوده سزاوارتر است.
بنابراین مجموع این دلیلها به ضوح نشان میدهد که مذهب اهل سنت از حق و حقیقت خارج نمیشود و امکان ندارد که پیشوایان سلف بر خلاف روش صحابه ـ رضی الله عنهم ـ و حقی که نزد آنها بود اجماع کنند.
پس درست نیست که گفته شود: حق میان گروههای امت توزیع شده است بهگونهای که هر گروه میتواند در مسألهای به تنهایی به حقی که صحابه ـ رضی الله عنهم ـ بر آن بودهاند دست یابد و این حق ویژهی آنها بوده و دیگر گروهها از آن محروماند؛ بلکه حق از گروه اهل سنت خارج نمیشود اگر چه گروههای دیگر در رسیدن به مقداری از حق ـ کم یا زیاد و بنا بر نزدیکیشان به روش پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اصحابش ـ با آنها مشارکت دارند.
یک ایراد و پاسخ به آن:
ممکن است سخنانی که در کتابهای ابن تیمیه وجود دارد به عنوان ردی بر آنچه گفته شد قلمداد شود. از جمله آنجا که میگوید: «حق تنها همراه یک گروه نیست، جز مؤمنان که حق همیشه با آنهاست زیرا آنها بر گمراهی اتفاق نظر نمیکنند و اما در غیر اینصورت چه بسا در امری از امور حق با یک شخص یا گروه باشد و چه بسا کسانی که با هم اختلاف کردهاند هر دو بر باطل باشد و ممکن است حق از یک جهت با هر دوی آنها باشد و از جهت دیگر نباشد[۱۳]». برخی از معاصرین این نظر را برگرفته و گفتهاند که ابن تیمیه از کسانی است که میگوید حق میان گروههای امت توزیع شده است و گروهی وجود ندارد که حق تنها از آن او باشد.
اما این فهم نادرست است زیرا سیاق سخن ابن تیمیه نشان میدهد که منظور او گروههایی است که به برخی از افراد منتسب بوده و شخصی غیر از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ را علم کرده و نظر او را در هر چیزی حق میپندارند و به همین دلیل در پایان سخنش میگوید: «پس برای هیچکس روا نیست که دربارهی گروهی که منسوب به پیروی از شخصی هستند ـ هر کس که باشند، به غیر از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ، بگوید که آنها اهل حق میباشند زیرا این گفته اقتضا میکند که هرچه آنها انجام میدهند حق است و هر یک از مؤمنان که در چیزی با آنها مخالفت کند کارش باطل است و این امر امکان ندارد مگر اینکه رهبر آنها اینگونه باشد و دین اسلام این را باطل میداند و اگر چنین چیزی جایز باشد اجماع آنها حجت است چنانچه ثابت شود که آنها اهل حق هستند».
او همواره این را تکرار کرده که اهل سنت و جماعت جز به پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به شخص دیگری منسوب نیستند و کسی جز پیامبر و اجماع صحابه را به عنوان نمایندهی حق معرفی نمیکنند. بنابراین در سخن وی هیچ چیزی وجود ندارد که نشان بدهد او عقیده داشته که حق ممکن است از مجموع اهل سنت خارج شده و در میان گروههای امت توزیع شود.
از جمله ایرادهای دیگرشان: این سخن ابن تیمیه است که میگوید: «هیچ مسألهای در دین نبوده مگر اینکه سلف دربارهی آن سخن گفتهاند پس حتما سخنی دارند که مخالف آن قول باشد یا موافق آن، در جای دیگر توضیح دادیم که سخنان درست آنها بیشتر و نیکوتر است و اشتباهشان از اشتباه متأخرین کمتر است و اینکه اشتباهات متأخرین بیشتر و واضح تر بوده و این در تمامی علوم دین میباشد»[۱۴]. برخی، از این سخن ابن تیمیه چنین برداشت کردهاند که سلف نیز در مورد حقیقت به اشتباه رفتهاند اما اشتباهشان از اشتباه متأخرین کمتر بوده است.
اما چنین فهمی، نادرست است زیرا منظور او از این گفتار اجماع یا اتفاق نظر پیشوایان سلف نیست بلکه منظورش اشتباهات اجتهادی است که از برخی از افراد آنها سر زده است زیرا او پیش از این سخن گفته بود: «مخالفت با اجماع سلف قطعا اشتباه است» و این سخنش را در جایی دیگر توضیح داده و میگوید: «در جای دیگر ثابت شد که اجتهادات سلف ـ صحابه و تابعین ـ کاملتر از اجتهادات متأخرین بوده و نظر درستشان کاملتر از نظر درست متأخرین و اشتباهشان سبکتر از اشتباه متأخرین بوده است»[۱۵].
سلطان العمیری ـ مترجم: ابراهیم منصوری
پانویسها:
[۱] – صحیح مسلم، شماره (۶۹۴۶)
[۲] – منهاج السنة النبویة، ۵/۱۶۶
[۳] – منبع سابق ۳/۴۰۶
[۴] – الانتصار لأصحاب الحديث ۴۴
[۵] – أبو داود و الترمذي و النسائي، وصححه الألباني
[۶] – منهاج السنة النبویه؛ ۶/۳۶۸
[۷] – مجموع الفتاوی ۱۳/۲۸
[۸] – تفویض به معنای واگذار کردن است یعنی معنایی برای آن قائل نشد و معنایش را به الله واگذار کرد. [مترجم]
[۹] – الاستقامه؛ ۱/۲۳
[۱۰] – درء تعارض العقل والنقل؛ ۵/۷۲
[۱۱] – مجموع الفتاوی؛۱۱/۳۴۱
[۱۲] – الانتصار لأصحاب الحدیث؛ ۴۵
[۱۳] – التسعینیة؛ ۳/۹۰۴
[۱۴] – مجموع الفتاوی؛ ۱۳/۲۷
[۱۵] – منهاج السنة النبویة ۶/۸۰