موضوع را با یک سوال ساده آغاز میکنیم:
آیا واقعا میتوان سیرت و شرح حال یک شخص را از اندیشهها و باورهایش جدا کرد؟ آیا ممکن است زندگی فردی و رفتارهای او نشات گرفته از باور وی نباشد؟ آیا تصور برعکس آن هم ممکن است؟ آیا عقیدهٔ شخص بر انتخابهای شخصی او اثر نمیگذارد؟
چنین حالتی جز در موارد نادر اتفاق نمیافتد و حتی منافقینی که عملکردی جدای از باور خود داشتند چندان در پنهان ساختن ذهنیات خود موفق نبودهاند، اما زندگی هر یک از ما به مثابهٔ انعکاس چیزی است که به هر شکل به آن ایمان داریم.
همین قضیه در مورد اندیشمندان و نویسندگان نمود واضحتری دارد. آنان نه فقط به اندیشههای خود معتقد هستند بلکه آن را تولید و ترویج نیز میکنند… ما قطعا وجود حاشیهای از فاصله میان این و آن را منکر نمیشویم اما جداسازی کامل اندیشه از عملکرد قطعا ناممکن است.
اینجا از «شرح حال» شخصی که به نام رهبر ناقرآنیها شناخته میشود سخن نمیگوییم چرا که ما به آنچه این شخص پشت دیوارهای منزل خود انجام میدهد آگاهی نداریم و برای ما اهمیتی نیز ندارد.
سخن از کارنامهٔ حرفهای این شخص است که معتقدیم ارتباط محکمی با اندیشهای دارد که در ترویج آن تلاش میکند و چه بسا همین شرح حال علمی بتواند تفسیری باشد برای زبانی که ناقرآنیها در هجومشان به سنت نبوی از آن بهره میگیرند و همینطور رازِ حمایتی که از گفتمان آنان میشود.
ممکن نیست بتوان نقطهای را به عنوان زمان آغاز انکار سنت از جانب این شخصیت ازهری ـ احمد صبحی منصور ـ تعیین کرد اما میتوان به رسالهٔ دکترای او اشاره کرد که در آن به یکی از شخصیات اهل تصوف تاخته بود[۱] که عوام را در خرافات فرو میبرد به گونهای که به جایگاه او تبرک میجستند و به بدعت و شرکیاتی روی آوردند که نه عقل و نه دین پذیرای آن نبود. اما این مسئله دلیل اصلی اخراج او از دانشگاه الازهر نبود بلکه مواردی مانند عدم تفضیل میان انبیاء و انکار شفاعت و عدم پایبندی به روش تدریس، سبب اخراج او از دانشگاه شد.[۲] باور به انکار سنت حداقل تا سال ۱۹۸۶ نزد این فرد جایگاه ویژهای نداشت، چرا که او همچنان به عنوان یک عضو فعال در جماعت اسلامی «دعوت حق» حضور داشت؛ گروهی که هرگز سنت را انکار نمیکند همچنانکه کتابهای منتشر شدهٔ وی تا آن زمان نشانگر چنین رویکردی نیست. یعنی تا آن زمان که حق تدریس از او سلب گردید.[۳]
در مرحلهٔ پسا ازهر، به تدریج باور به انکار سنت نزد کسی که قرار بود «رهبر قرآنیها» خوانده شود نمود بیشتری یافت. پس از آنکه همهٔ درها به روی او بسته شد «در برابر خود دری ندید جز دری که دکتر رشاد خلیفه برایش گشود»…[۴] چنانکه این ادعا حرف به حرف در سایت شخصی ایشان آمده است.
برای کسانی که رشاد خلیفه را نمیشناسند، وی یک آمریکایی مصری تبار و پایهگذار نظریهٔ اعجاز عددی (بر مبنای عدد ۱۹) است.
رشاد خلیفه احادیث شریف و سنت نبوی را انکار میکرد و نیز هر آیهای از آیات قرآن را که با نظریهٔ اعجاز عددیاش تطابق نداشت رد میکرد. رشاد خلیفه اعلام کرده بود که پیامبر است و جبرئیل مرتب نزد او میآید و در تورات و انجیل و قرآن به آمدن او بشارت داده شده است و نام رسول میثاق را برای خود برگزیده بود. از جمله اصول ایمان به این پیامبر دروغین نیز انکار سنت نبوی بود.[۵] به معنایی دیگر او یک «دیوانهٔ رسمی» بود اما به شدت از سوی موسساتی که گفته شده یهودی بودند حمایت مالی میشد و مسجد و مرکز بزرگی را در ایالات آریزونا بنا کرد… رشاد خلیفه در ژانویهٔ سال ۱۹۹۰ ترور شد.
بنابراین رشاد خلیفه ـ منکر سنت و مدعی پیامبری ـ برای دوست ما دروازهای را گشود و در اواخر دههٔ هشتاد پذیرای او در ایالات متحده شد. سایت شخصی احمد صبحی منصور (اهل القرآن) ادعا میکند که رهبرشان پس از ادعای پیامبری توسط رشاد خلیفه از وی تبری جسته.[۶] اما این طبعا دروغی بیش نیست زیرا رشاد از سال ۱۹۸۱ ادعای پیامبری کرده بود حال آنکه دیدار احمد صبحی منصور از رشاد در سال ۱۹۸۹ اتفاق افتاد و این رابطه که هشت ماه به طول انجامید در پایان عمر رشاد و سالها پس از ادعای پیامبریاش بود.
آنچه واضح است این مسئله است که افکار رشاد خلیفه در رابطه با انکار سنت نبوی و هجوم به اهل حدیث و راویان آن به رهبر ناقرآنیها انتقال یافت چنان که در شیوهٔ طرح افکار خود و استدلالهایی که مورد استفاده قرار میداد از باور رشاد خلیفه کمک می گرفت.
اما رهبر ناقرآنیها باهوشتر از آن بود که به تلهٔ ادعای پیامبری بیافتد چون میدانست همین یک مورد برای ریشهکن شدن هر دعوتی کافی است تا پیروانش محدود به عدهای از بیماران آسایشگاههای روانی شود.
پس از مرحلهٔ نخستین و ارتباط رهبر ناقرآنیها با رشاد خلیفه، مرحلهٔ دوم فرا میرسد که از جهت اهمیت کمتر از وهلهٔ اول نیست و هزاران سوال را دربارهٔ مصداقیت این فرد طرح میکند. برای مثال کتاب «القرآن وکفی» (فقط قرآن) ایشان که از مهمترین منابع این گروه و مهمترین کتاب رهبرشان به شمار میرود به دستور یکی از رهبران عرب که در آن دوره پرچم انکار سنت را به دست گرفته بود (معمر القذافی) نوشته شده است و خود نویسنده در مقدمهٔ چاپ بعدی این کتاب[۷] به این حقیقت معترف است و مدعی است که به عنوان یک اندیشمند آزاد به شکلی زودگذر و برای انتشار اندیشهٔ روشنگرانهاش با خواستههای آن دیکتاتور همراهی کرده است…
اما این «اندیشمند آزاد» به ما توضیح نمیدهد که چرا باید برای نوشتن کتابش که خلاصهٔ روش و دیدگاه اوست، منتظر چنین فرصتی بماند؟ این قابل فهم است که کتابش را نوشته اما به هر دلیلی فرصتی برای انتشار آن نیافته که در این هنگام یک حاکم عرب این فرصت را در اختیارش قرار داده است… اما او تاکید دارد که کتاب مورد بحث را اندکزمانی پس از مکلف شدنش توسط این رهبر عرب نوشته و سپس با اندوه بیان میکند بقیهٔ دستمزدش را ـ حتی برای مقدمهٔ کتابش ـ و برای زحمتی که کشیده بعد از پانزده سال دریافت نکرده است!
اما حاکم عرب مورد نظر که به مزاج متغیر و رفتارهای عجیب و غریب شهرت داشت خیلی زود از قضیهٔ انکار سنت دلزده شد و دست از حمایتش کشید… برای همین توزیع کتاب بسیار محدود انجام شد… (همچنین سخن از حمایت مالی دیگری توسط همین حاکم از رشاد خلیفه به میان آمده است!)
رهبر ناقرآنیها خیلی زود به این پی برد که نمیتوان به رهبران عرب پشتگرم بود و در سایت شخصی وی به وضوح آمده که وی «به مرحلهای جدید از مبارزه وارد شد که محل بازیاش زمینِ سکولار سازمانهای حقوق بشر و جامعهٔ مدنی بود».[۸]
قدم اول در این میدان نیز تاسیس حزب المستقبل (آینده)[۹] با همکاری فرج فوده بود یعنی دورترین شخص ممکن از منهج «القرآن و کفی». فرج فوده با صراحت تمام مخالفت خویش را با هر نوع باور منطبق بر شریعت اعلام میکرد و برایش تفاوتی نداشت این شریعت برگرفته از قرآن (آنچه منکران سنت به آن اکتفا میکردند) بود یا از سنت نبوی.
فرج فوده سلسله مناظرههایی را با شخصیتهای برجستهای چون محمد غزالی آغاز کرد اما این مناظرات با ترور او به پایانی تاسفبار ختم شد. تاسفبار از این جهت که چنین عملکرد فردیِ دیوانهواری (ترور) باعث شد موضع ضعیف فوده در مناظرات با این ترور قوی شده و نزد بیدینها همانند یک «شهید» تقدیس شود. هماکنون نیز بعید است که مناظرهای با بیدینها رخ دهد و نامی از فوده برده نشود و نوحهای برایش خوانده نشود. انگار میشود تعداد قربانیهای اسلامگرا که در هر فرصتی به دست سکولارها کشته شدهاند را در شمار آورد.
بعدها رهبر «قرآنیها» به «مرکز پژوهشهای توسعهٔ ابن خلدون»[۱۰] پیوست. این مرکز به سبب حمایت صریح از عادیسازی فرهنگی با رژیم صهیونیستی بسیار بدنام است و به عنوان یکی از مراکز نفوذ خرد جمعی عربی توسط اسرائیل شناخته میشود.[۱۱] البته این را هم بگویم که رهبر ناقرآنیها اتهام عادیسازی با اسرائیل را هرگز رد نمیکند.[۱۲]
این مرکز با همهٔ رسواییهایش و تمرکز رسانهای که علیه آن بود به کارش ادامه داد. حرف و حدیث بسیاری دربارهٔ پولهای هنگفتی که از منابع مشکوک به پژوهشگران این مرکز داده میشد (کسانی از جمله جمال البنا!) وجود دارد. در مراحل بعد اعلام شد که بخشی از کمکهای آمریکا به حکومت مصر به این مرکز داده خواهد شد. اینجا بود که حکومت مصر (وقتی سهم خودش کم شد) مرکز ابن خلدون را تعطیل کرد!
در آغاز هزارهٔ سوم، رهبر قرآنیها به آمریکا مهاجرت کرد و از پناهندگی سیاسی برخوردار شد و چنان که شایستهٔ اندیشهاش بود مورد حمایت راستگراهای آمریکا قرار گرفت (البته نه مانند اسلامستیز افراطی، وفا سلطان). آمدن او به آمریکا مورد استقبال نظریهپرداز راست افراطی «دانیل بابیس» قرار گرفت و آن را یک «خبر خوب» عنوان کرد.[۱۳] (که واقعا برای جناح راست آمریکایی و طرحهای آنها خبر خوبی بود)… همینطور از وی به عنوان استاد مهمان به دانشگاه هاروارد دعوت شد تا دربارهٔ صلح و دموکراسی درس ارائه دهد! (چرا که نه؟)
اما مهمترین وظیفهٔ او کمکرسانی به جریان راست افراطی بود؛ جریانی که با سوء استفاده از اسلامهراسی بهرهبرداری سیاسی میکند… احمد منصور که از مسجدی بازدید کرده وحشتزده از آنجا بیرون میآید و فریاد زنان میگوید: «کتابهایی که در مسجدشان هست پر از اندیشهٔ تروریسم است!!»[۱۴] او حتی به مهمترین سازمان فعال مسلمانان در آمریکا (سازمان کایر) که به اعتدال و فعالیتهای خیریه معروف است هجوم آورده و متهمش میکند که همان اندیشههای بن لادن را در خود دارد![۱۵]
او از امضا کنندگان «بیانیهٔ بین المللی علیه تروریسم» است. این بیانیه توسط عدهای که خود را لیبرالهای عرب میخوانند صادر شده است. این بیانیهٔ خندهدار به شورای امنیت و سازمان ملل تقدیم شده تا دادگاهی بین المللی را برای محاکمهٔ قرضاوی و غنوشی و محمد غزالی تشکیل دهند (محمد غزالی هفت سال پیش از این بیانیه درگذشته بود!)… اما دلیل صدور این بیانیه و این درخواست چه بود؟ سبب این بود که شخصیتهای فوق در دورههای گوناگون فتواهای در تایید مبارزه با اشغالگران در عراق و فلسطین صادر کرده بودند. هنگامی که رهبر ناقرآنیها امضایش را پای این بیانیه نهاد دیگر امضاکنندگان با خوشحالی از وی به عنوان نخستین (و احتمالا آخرین) ازهری نام بردند که بیانیهٔ فوق را امضا کرده بود و ادعا کردند امضای او یک سند تایید شرعی به شمار میرود![۱۶]
رهبر ناقرآنیها همچنین در تاسیس جمعیت «آمریکاییها برای صلح و تسامح»[۱۷] مشارکت داشت، اما دو شریک اصلی وی در تاسیس این جمعیت افرادی هستند که مجرد شراکت با آنها برای هرگونه اتهامی کافی است.
شریک نخست چارلز جاکوب[۱۸] فعال یهودی صهیونیست است، بنیانگذار و مدیر سازمانی تحت نام «پروژهٔ داوود برای فرماندهی یهودی». هدف رسمی این سازمان ایجاد و سازماندهی آرا در دفاع و تقویت اسرائیل ذکر شده و نشان موسسه نیز ستارهٔ داوود در دو رنگ آبی و سفید است. این تشکیلات دفاتری در بوستون و نیویورک و فلسطین اشغالی دارد!
جاکوب همینطور معروف به عضویت در جریان اسلامهراسی و شریک موسس در «هیات دقت در رسانههای مربوط به خاورمیانه» است که به اختصار «کامرا» خوانده میشود. این موسسه همانند سگ نگهبان اسرائیل رسانههای آمریکایی و جهانی را تحت نظر دارد تا در صورت مرور هر خبری علیه اسرائیل به هجوم علیه آن بپردازد.[۱۹] کامرا پس از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ تاسیس شد زیرا برخی از رسانههای آمریکایی در آن زمان تصویری «ضد اسرائیلی» ارائه داده بودند.
جاکوب همینطور کمپین گستردهای برای فشار علیه دانشگاه هاروارد به راه انداخت تا کمک مالی شیخ زاید آل نهیان (رئیس وقت حکومت امارات) برای تاسیس کرسی اسلامپژوهی در این دانشگاه را رد کند. هاروارد زیر فشار، این کمک مالی را نپذیرفت![۲۰] همینطور او کمپینی مشابه را برای جلوگیری از پخش برنامهای تحت نام «موزاییک» به راه انداخت.[۲۱] این برنامه گلچینی از برنامههای تلویزیونها خاورمیانه را پخش میکرد، به این بهانه که شاید در این برنامهها چیزی علیه اسرائیل هم پخش شود!
شخص دوم در این موسسه «دنیس هیل» نام دارد.[۲۲] او عضو هیات علمی دانشکدهٔ بوستن و همچنین فعال سیاسی و رسانهای اسلامهراس است. اخیرا نام او به سبب مشارکت در یک کمپین علیه ساخت مسجدی در نزدیکی مرکز تجارت جهانی در نیویورک بسیار شنیده میشود.[۲۳] او همینطور کارزاری مشابه و بلکه شدیدتر را علیه ساخت یک مسجد در تقاطع راکزبری در نزدیکی بوستون در ماساچوست به راه انداخت. احمد صبحی منصور سرِ نیزهٔ این حملات بود آنطور که مسئولان ساخت این مسجد را «وهابی» خواند. سخنان وی به عنوان یک شاهد از داخل جامعهٔ مسلمان علیه سازندگان این مسجد به کار رفت. بعدها مسئولان ساخت مسجد برای اثبات بیگناهی خود شکایتی را علیه رهبر ناقرآنیها تقدیم دادگاه کردند![۲۴]
او همچنین مرکزی را تحت نام «مرکز اسلامی برای پلورالیسم»[۲۵] تاسیس کرد. مدیر این مرکز، استفین شوارتز است که پدرش یهودی است. کسی که خیلی راحت خود را از نومحافظهکاران معرفی میکند![۲۶]
اینگونه شراکتها چه چیزی را دربارهٔ رهبر ناقرآنیها به ما میگوید؟ شاید برای برخی این همه چیز را آشکار کند، اما من این سوال را مطرح میکنم: آیا گناهی بالاتر از انکار سنت هست؟ (شاید برخی بگویند همهٔ اینهایی که گفتی صرفا تصادفی است… اما گفتن چنین چیزی حماقت بالایی میطلبد).
دو مسالهٔ مهم که دوست دارم گفتارم را با آن به پایان برسانم:
اولا: همهٔ توصیفاتی که گذشت ـ کمک مالی و پشتیبانیهای مشکوک ـ در بارهٔ همهٔ مدعیان نوگرایی صدق پیدا نمیکند. سازمانهای غربی موسسههای خیریه نیستند که پولهای خود را بیحساب و کتاب در اختیار هر کسی قرار دهند تا دربارهٔ نوگرای قلمفرسایی کنند. این افراد اولا باید خود را اثبات کنند و در آغاز به تنهایی بخشی از مسیر را بروند تا شایستگیشان ثابت شود و لایق حمایت شناخته شوند.
علاوه بر این در انتخاب اینگونه افراد همیشه یک الگوی واحد وجود دارد. نامهایی که تاکنون از سوی غرب حمایت شدهاند همیشه از افرادی بودهاند که لقبی علمی داشتهاند (لازم نیست این لقب حتما در علوم شرعی باشد). همینطور نباید شخصیت مورد نظر دارای «دیوانگی واضح» باشد… این را میگویم چون جبههٔ مدعیان نوگرایی پر از این نیمه دیوانهها و شبهدانشآموختههاست. نصیحت برادرانهٔ من به اینها این است که اگر هدف نهاییشان دریافت پشتیبانی مالی است دست از نوشتن بکشند. اما اگر هدفی جز این ـ مثلا اثبات خود ـ دارند، میتوانند هر چقدر دوست دارند خودشان را اثبات کنند. از خداوند برای همه دعای هدایت دارم.
ثانیا: باید به طور کلی از هرگونه حکم تکفیر و ارتداد یا زندقه علیه این نمونهها خودداری کرد… این را میگویم و بر آن تاکید میکنم که ایستادن در برابر آنچه اینها میگویند و طرحهای آنان الزامی است اما این کاملا با تکفیر متفاوت است… نه فقط برای اینکه این مسئولیت ما نیست، بلکه از این جهت که کلمهٔ کفر حتی اگر در ضمن فتوا نیاید همیشه به سود اینها و به نفع تبلیغاتشان به ویژه در غرب است و برای خواندن نوحهٔ مظلومنمایی به کار میرود. حتی برخی کتب و مقالات اینها به گونهای است که گویا صرفا برای گرفتن مدال تکفیر و ارتداد نوشته شده… اما هر کس پیگیر احکام ارتداد و تکفیری که در دهههای اخیر علیه این افراد صادر شده باشد ـ که برخی هم صرفا با اهداف سیاسی بود ـ متوجه میشود همهٔ این احکام به سود محکومین تمام شده و این فرصت را برایشان فراهم ساخته تا به شهرت برسند و به دانشگاهها و موسسات مشهور دعوت شوند… این را گفته و باز تکرار میکنم که مبارزه با آنان واجب است و نادیده گرفتن این افراد فقط از سوی کسانی صورت میگیرد که خطرشان را درک نکردهاند. اما تکفیر، اشتباهی است که نباید هیچیک از مخالفان این اندیشه به دامش بیافتند.
طبیعتا میدانم این سلسله نوشتهها واکنشهای متفاوتی را در پی خواهد داشت اما مبالغه نکردهام اگر بگویم از قبل منتظر چنین چیزی بودهام و همهٔ مسئولیت نوشتن این سطور را بر عهده گرفته و امیدوارم خداوند اشتباهم را بخشیده و برای آنچه درست است پاداشم دهد.
بله، برای آنچه نوشتهام مورد محاسبه قرار خواهم گرفت چنانکه همه برای آنچه میگوییم و انجام میدهیم بازخواست خواهیم شد.
اما صرفا برای یادآوری میگویم: ما تنها برای گفتههایمان بازخواست نمیشویم بلکه برای سکوتمان نیز حساب پس خواهیم داد… حتی سکوت نیز یک «فعل» است هرچند برخی این را فراموش میکنند و برای آنکه هیچ واکنشی از این سو یا آن سو متوجهشان نشود سکوت را ترجیح میدهند… یا به این بهانه که دارند طرف مقابل را نادیده میگیرند!
همه بازخواست خواهیم شد… همه، گویندهها و ساکتها.
احمد خیری العمری ـ ترجمه: واحد ترجمهٔ بینش
پانویسها:
[۱] سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.
[۲] سایت المعرفة (www.marefa.org) شرح حال احمد صبحی منصور.
[۳] منبع پیشین.
[۴] سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.
[۵] http://en.wikipedia.org/wiki/Rashad_Khalifa
[۶] سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.
[۷] مقدمهٔ کتاب «القرآن وکفی».
[۸] سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.
[۹] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۱۰] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۱۱] http://www.mounahada.org/modules.php?namepart=cutting&number=73
[۱۲] http://dostor.org/politics/egypt/10/june/30/20903
[۱۳] http://www.nysun.com/foreign/identifying-moderate-muslims/5248
[۱۴] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۱۵] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
http://www.freemediawatch.org/24-041104/thadman.htm
[۱۶] http://www.ahewar.org/debat/show.art.asp?aid=30139
[۱۷] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۱۸] http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Jacobs_(political_activist)
[۱۹] http://en.wikipedia.org/wiki/Committee_for_Accuracy_in_Middle_East_Reporting_in_America
[۲۰] http://www.rense.com/general76/who.htm
[۲۱] http://www.rense.com/general76/who.htm
[۲۲] http://en.wikipedia.org/wiki/Dennis_Hale
[۲۳] http://newenglishreview.org/blog_display.cfm/blog_id/29252
[۲۴] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۲۵] http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour
[۲۶] http://en.wikipedia.org/wiki/Center_for_Islamic_Pluralism