انسان رویای آسایش و خوشبختی در سر دارد…
به همین سبب برای به دست آوردن اسباب آن تلاش میکند. او برای رسیدن به مال زحمت میکشد زیرا پول است که برای او امکان سفر فراهم میکند و لم دادن بر صندلی راحتی در خانهای بزرگ در برابر یک استخر شنا، در حالی که خدمتکارش برای او لیوانی نوشیدنی میآورد…
انسان ـ انسان والانگر ـ رویایش این است که دشمنی نداشته باشد و با همهی مردم بر اساس صلح درونی زندگی کند، اگرچه اختلافات انسانی بنابر اسباب بسیاری چیزی ناگزیر است اما او آرزو دارد همهی این اختلافات را طوری مدیریت کند که به مرحلهی دشمنی و درگیری و خیانت و غدر نرسد…
انسان ـ انسان خیلی والانگر ـ آرزو دارد مردم به سبب خودخواهی یکی که میخواهد ثروت و قدرت را برای خودش قبضه کند و دیگران در فقر و ذلت زندگی کنند، هیچ جنگی رخ ندهد. او آرزو دارد که درون همهی انسانها از خودخواهی آزاد شود و همه مهربانتر و دلسوزتر و فداکارتر از این باشند.
انسان ـ انسانی که بیش از این والانگر است ـ رویایش این است که در جهان هیچ جنگی بر سر زمین و منابع در نگیرد. این آزارش میدهد که برخی از انسانها برای نفوذ و قدرت بیشتر یا دسترسی به منابعِ دیگر از جمله مزارع و سواحل و چاههای نفت، از ارتکاب کشتارها و جنگهای خانمانسوز که هزاران و میلیونها تن در آن جان میبازند هیچ ابایی ندارند.
* * *
اما قابل تامل آن است که هیچ یک از انسانها نتوانستهاند این رویا را علیرغم والانگری و گرانقدریاش محقق سازند.
آنکه خوشبختی را در ثروت مییافت حتی در حالی که بر صندلی راحتیاش در برابر استخرِ ویلای بزرگش دراز کشیده و در همان حال نوشیدنی خوشمزهاش را مینوشد، به آن احساس شادی که قبلا تصورش میکرد دست نیافته… احساس خشنودی و آسایش.
او در همان لحظه درگیر یک کشمکش عقلی و درونی طولانی برای آمادهسازی قرارداد بعدی و نجات از دست رقیب و ضربه زدن به دشمن و چگونگی مدیریت رابطه با فلان همکاری است که مجبور به تعامل با اوست اما اخلاقش را تحمل نمیکند… او غرق در نگرانی برای چیزی است که به دست آورده تا چگونه بیشترش کند و در عین حال از دست رقبا و دشمنان در امان نگاهش دارد.
این عاقبت سادهترین رویاها یعنی «خوشبختی شخصی» است… اما رویای صلح با مردم و بهشتی ملی و زمینی چیزی است که هرگز محقق نشده و همهی آنهایی که رویایش را داشتند در راه مبارزه و بدون دیدن آثار رویایشان از دنیا رفتند.
ثمرهی تاریخ این است که بر اندیشهها حکم میکند… بنابراین هر چه یک اندیشه والا و اخلاقی و از نظر منطقی هماهنگ باشد اما باز هم متاسفانه معنایش این نیست که برای پیادهسازی نیز صلاحیت دارد. واقعیت متفاوت است…
با نگاه به تاریخ و بررسی جنگهای معروف از آغاز تاریخ بشریت تا سال ۱۹۴۵ میلادی متوجه میشویم خلال ۵۵۶۰ سال، ۳۴۵۳۱ جنگ رخ داده یعنی با میانگین ۶/۲٪ (شش و دو دهم درصد) جنگ در هر سال و در ۱۸۵ نسل، بشر حتی یک صلح موقت ده ساله نداشته است!
انسان میتواند رویای دورانی را داشته باشد که در آن جنگها به پایان رسیده و صلح همهی بشریت را زیر بال خود گرفته، اما واقعیتِ کوچک فرا رو هرگز برای این رویا یاریاش نداده و تاریخِ طولانی ثابت کرده که انسان فقط رویا میبیند!
* * *
بنابراین مشکل از چیست؟
مشکل ـ به سادگی ـ در تصور مادی از زندگی است. تصوری که میخواهد بهشت را بر روی زمین ببیند. همان تصوری که از قدیم تحت نام «مدینهی فاضله» مورد بحث بوده است. نگاهی که نمیخواهد دنیا را سرزمین رفتن بداند نه سرزمین ماندن.
این دعوت به درویشیگری نیست ـ اگر چه یکی از آثار مادهگرایی که در دوران استعمار و پس از آن منطقهی ما را در نوردید این بود که هر کلمهی دینی در مقالهای فکری یا سیاسی بیابند آن را درویشیگری و سطحینگری میدانند ـ بلکه نتیجهای است که حتی اندیشهی مادی نیز به آن میرسد… میدانید که نمونههای مدینهی فاضله (آرمانشهر) که فیلسوفان و اندیشمندان در طول تاریخ ارائه دادهاند به شکلدهی جوامع نظامی و به شدت سختگیر و بیرحم انجامیده است!
پژوهشگر ایتالیایی، خانم ماری لویزا برنری در کتاب مهمش «آرمانشهر در طول تاریخ» پس از سیاحت در همهی تصورات موجود از مدینهی فاضله نتیجه گرفته که این [شکست] به سبب عوامل گوناگون است، مهمترینش این که فلاسفه به جای آنکه سعی در کشف قوانین طبیعت داشته باشند ترجیح دادهاند آن را اختراع کنند. برای همین در ذهن خود تصویری از اندیشه و طبع و سلوک برای انسانی که باید باشد ساختهاند و همینطور برای نظام رویایی خود از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه یک نظام ساکن و نهایی ساختهاند. نتیجه این که این نظام به شهروندان خود اجازه نخواهد داد که برای بهتر شدن نظام مبارزه کند!
معروف است که همهی تصورات از مدینهی فاضله به شکست انجامیده چه آنهایی که برای پیادهسازیاش تلاش صورت گرفت و یا آنهایی که در تصور ماند و همانجا به پایان رسید.
در نتیجه مهم است بدانیم که بهشت بر روی این زمین نیست و بدانیم که دنیا محل گذر است نه سرای ماندن و مَقر و محل تلاش است و کار، نه سکون.
آیا این قابل تامل نیست که اگر از همان انسانی که به ثروت دست یافته و در ویلای مجلل خود در برابر استخرش لم داده دربارهی سعادت پرسش شود به آن حالت خود اشاره نمیکند بلکه دربارهی «تلاش» خود تا رسیدن به این مرحله سخن خواهد گفت؟!
آیا شگفتانگیز نیست که لحظات افتخار ملتها همان دورههایی است که در حال مبارزه در راه بنای کاخ باشکوه «افتخار» کنونی بودهاند؟ و اینکه هر امتی حتی در لحظات شکوه نیز در حال مبارزهای دیگر برای به دست آوردن شکوهی دیگر است؟
چرا همهی ملتها از قهرمانان و مبارزان خود با احترام نام میبرند؟
اشکالی ندارد فکر کنی که همهی اینها اشتباه است و بشریت باید طور دیگری فکر کنند و به راهی دیگر بروند… اشکالی ندارد… اگر این تاریخ دور و دراز قانعت نمیکند میتوانی عمر خود را برای یک تلاش دیگر فنا کنی!
بله، مادهگرایان عمر خود را برای امتحانهای دیگر صرف خواهند کرد زیرا این از لوازم فکر مادی است که معتقد است همانطور که میمون به انسان تکامل یافته پس این امید هست که انسان نیز به موجودی بهتر تکامل یابد و تاریخ چیزی نیست جز یک خط زمانی اما هرگز به یک «حقیقت وجودی» (یا قوانین جهانی) اشاره ندارد.
این تفاوت میان مادهگرایان و دینداران را هرگز نمیتوان پر کرد.
* * *
وقتی به این جا برسیم که خوشبختی در تلاش است نه در سکون و به این نتیجه دست یافتیم که شکوه در مبارزه است نه در رفاهخواهی و دنیا به طبیعت خود آن بهشت مورد انتظار نیست و نخواهد شد {لقد خلقنا الإنسان في كبد}… وقتی به اینجا رسیدیم باید به راهی دیگر فکر کنیم:
و اینجاست که نقش دین به میان میآید!
دین یک تصور از اصل انسان ارائه میدهد. از این که چه باید بکند و میگوید او پاداش اصلیاش را در زندگی اخروی خواهد یافت نه در این دنیا.
برای همین در حالی که مادهگراها تصور میکنند بشریت به این نیاز دارد ـ و در همین راه در حرکت است ـ که راه برپایی بهشت بر روی زمین را بیابد، دیدگاه دینداران چنین است که بشر همیشه در حال نبرد میان «حق» و «باطل» قرار داد و پیروی از حق میتواند بشر را به صلاح آورد و برایش نهضت و رفاه و آسایش و خوشبختی به ارمغان آورد اما همین نبرد با باطل مستلزم یک تلاش و جهاد مستمر و همیشگی است!
دینداران، کسانی را که در راه این مبارزه جان میدهند در بالاترین منازل دنیا و آخرت میبینند (نمونهی شهید) در حالی که اندیشهی مادی هرگونه مرگ را «تلفات» انسانی میداند و بزرگداشت کسانی که در راه مبارزه جان میدهند در عمق خود یک اثر دینی و ارزشی است نه علمی، زیرا در مقیاس مادی چنین کسی خودش را در مبارزه خسته کرده و به هدفش نرسیده و اگر این تعریفِ شکست و خسارت نباشد، شکست تعریف دیگری ندارد.
هانتینگتون در کتاب مشهورش اشاره به یکی از قواعد تاریخ دارد که «تمدنهای بزرگ بر دین بنا شدهاند» و شاید این تفسیر خوبی برای این باشد که چرا ادیان موفق شدهاند «در دنیا» به موفقیت دست یابند هرچند امید و نگاهشان به آخرت است در حالی که مادهگرایی در دنیا شکست خورده علیرغم آنکه همهی نگاهش به دنیاست. (و طبعا در آخرت نیز شکست خورده است).
با نگاهی گذرا و سریع به این نکته میرسیم که حکومتهایی که برای خود «دین، ایده، رسالت یا…» ندارند، هرچه از نظر مادی و صنعتی و اقتصادی پیشرفته باشند در حاشیه به سر میبرند و اگر روزی قد علم کنند طولی نمیکشد که سرنگون میشوند و حتی یک قرن یا نصف قرن دوام نمیآورند که این زمان در عمر تمدنها چیزی نیست.
اگر به این نتیجه رسیدیم که خوشبختی همین تلاش و جهاد است و خوشبخت حقیقی کسی است که صاحب یک تلاش و جهاد است و تصویرِ آسایش نهایی چیزی نیست جز «ثمرهی شاد» یک سفر تلاشِ طولانی…
اگر به این نتیجه رسیدیم که امتهایی که رسالتی ندارند تا برایش جهاد کنند در بهترین حالت امتهایی دنبالهرو و بیاهمیت و معمولا ذلیل و تحت ستم دیگران هستند یا استعداد ستمپذیری دارند…
اگر به اینجا رسیدیم خواهیم دانست که جهاد راز زندگی است و هیچ تمدنی بدون جهاد وجود ندارد و نخواهد داشت.
محمد الهامی پژوهشگر تاریخ و تمدن ـ ترجمه: احمد معینی