پرچمداران اصلاح سلفی معاصر: عالم شام محمد بهجت البیطار

پیش درآمد:

علامه محمد بهجت البیطار (۱۳۹۶ ـ ۱۳۱۱ه‍ / ۱۸۹۴ ـ ۱۹۷۶م) از بارزترین و مشهورترین شاگردان علامه جما‌‌ل‌الدین قاسمی و یکی از پرچمداران نهضت اصلاح دینی و تربوی در شام و شبه جزیرهٔ عربی محسوب می‌شود. او فقیه، پژوهشگر، محقق، مورخ و زبان‌شناس وارسته‌ای بود اما با این وجود، به خوبی معرفی نشده و تنها کتابی که در شرح حال ایشان نگاشته شده کتاب دکتر عدنان الخطیب است.

تولد و رشد محمد بهجت البیطار:

محمد بهجت البیطار در سال ۱۸۹۴ میلادی در دمشق در خانواد‌ه‌ای اصالتا الجزایری به دنیا آمد. خانوادهٔ او اهل علم و ادب و تقوا بودند و ۲۰۰ سال پیش از تولد محمد بهجت به شام هجرت کرده بودند. پدرش شیخ محمد بهاء‌الدین بن عبدالغنی حسن ابراهیم معروف به ابن بیطار از سران تصوف در عصر خود بود. پدربزرگش نیز از علمای مشهور شام و از ائمه و خطبای سرشناس شام بود و مادرش دختر عموی پدرش، شیخ عبدالرزاق بن حسن البیطار، دوست و همراه دو علامهٔ شام، طاهر الجزایری و جمال‌الدین قاسمی بود.

علامه بهجت در آغاز، اصول دین و زبان عربی را از پدر بزرگوارش فراگرفت، سپس وارد مدرسهٔ ابتدایی ریحانیه شد. دبیرستان را در مدرسهٔ کاملیهٔ دمشق که توسط شیخ کامل قصاب هم‌رزم شیخ مجاهد عزالدین قسام راه‌اندازی شده بود به پایان رساند. در مدرسهٔ العیزریه که متعلق به مسیحیان بود، زبان فرانسوی را نزد موسیو موریس فراگرفت، موسیو موریس بعدها توسط او به اسلام گروید و به استاد عبدالله ریحانی تغییر نام داد.

تحول بهجت البیطار به منهج سلفی و ذکر برخی اساتید او:

محمد بهجت البیطار ـ آنگونه که خود در شرح حال پدربزرگش آورده است ـ در عصری که تعصب بر میراث گذشتگان و تسلیم در مقابل آن بدون هیچ تحقیق و بررسی و تلاشی برای پالایش صحیح از ضعیف رایج بود، رشد کرد. پدرش از صوفیان غالی بود که همانند ابن عربی، ابن سبعین و حلاج معتقد به «وحدت الوجود» بود. او نیز بر روش و منش پدرش رشد یافت اما توسط پدربزرگ مادر‌ی‌اش، شیخ عبدالرزاق البیطار، تعصب مذهبی و تصوف غالی را رها کرد. آنگونه که بهجت البیطار در بیوگرافی پدربزرگش که در مجلهٔ المنار و سپس مقدمهٔ تحقیق کتاب پدربزرگش «حلیة البشر فی تاریخ القرن الثالث عشر» آورده است، پدرش در سال ۱۹۱۰ در حالی که بهجت ۱۶ سال سن داشت، چشم از جهان فروبست و سرپرستی او را پدربزرگش بر عهده گرفت، در نتیجه او تعصب و پیروی از خرافات و بدعت‌ها و احادیث ضعیف را رها کرد و در مسیر طلب علم همراه با دلیل گام نهاد.

بهجت البیطار علوم دینی و عربی را نزد پدربزرگ مادری‌اش، شیخ عبدالرزاق البیطار و دوست او شیخ جمال‌الدین قاسمی فراگرفت و در سه سال آخر عمر علامه قاسمی، پیوسته همراه و ملازم او بود. قاسمی در سال ۱۳۳۲ هجری قمری برابر با ۱۹۱۴ میلادی چشم از جهان فروبست و در نتیجه می‌توان گفت بهجت البیطار در ۱۶ ـ ۱۷ سالگی به منهج سلفی گروید. سه سالی که او همراه علامه جمال‌الدین قاسمی بود تأثیر بسیار زیادی در شکل‌گیری شخصیت او داشت. پسرش عاصم البیطار می‌گوید: «پدرم پیوسته همراه و ملازم شیخ جمال‌الدین قاسمی بود و وابستگی عجیبی به ایشان داشت و شیخ جمال‌‌‌الدین ـ رحمه الله ـ نقش بسیار زیادی در نهادینه کردن محبت سلف و عقیدهٔ راستین به ‌دور از جعل و پوسته و استفاده از وقت و پایداری بر عقیده و صبر بر سختی‌ها، در وجود پدرم داشت. او هرگاه یادی از استادش شیخ جمال‌الدین قاسمی می‌کرد، می‌گریست».

بهجت البیطار همچنین از شیخ محمد بدر الحسینی، محدث شام و شیخ محمد خضر حسین تونسی که بعدها شیخ الازهر شد، کسب علم نمود. محمد خضر حسین اندکی پیش از وفات علامه قاسمی به دمشق آمد و خداوند فقدان علامه قاسمی را با وجود او برای اهل دمشق جبران کرد. علامه بهجت البیطار در این باره می‌گوید: «استاد بزرگوار ما شیخ محمد خضر حسین یکی از چهره‌های سرشناس جهان اسلام در زمان دو علامهٔ شام یعنی پدربزرگم، شیخ عبدالرزاق البیطار و استادم، شیخ جمال‌الدین قاسمی، به دمشق سفر کرد و با ایشان دیدار نمود. او از دیدار با دو عالم شام مسرور و آن‌ها نیز از دیدار با او مسرور شدند. همراه با پدربزرگ و استادم به ملاقات او می‌رفتیم و در مجالسش شرکت می‌کردیم، در میان ما روابطی دوستانه همراه با الفت و محبت شکل گرفت، زمانی که استاد ما شیخ جمال‌الدین قاسمی در اوایل سال ۱۳۳۲ هجری چشم از جهان فروبست، ما دانش‌آموزان کسی را محبوب‌تر از شیخ خضر نیافتیم که از محضر ایشان کسب علم کنیم، ایشان عالمی وارسته و متواضع و مهربان و خوش‌طبع و نیکوکار و مصداق بارزی از این گفتهٔ شاعر بودند:

گویی تو ترکیبی از همهٔ خوبی‌ها هستی و محبوب همهٔ دل‌ها

خوشه‌های علم و ادب را از بوستان او می‌چیدیم و از جام اخلاقش جرعه‌نوش سلسبیل هدایت و تقوا بودیم. دانشجویان عالی دمشق برای حضور در دروس او و بزرگداشت شخصیتش و شگفت‌زدگی از اخلاقش کم‌شوق‌تر از ما نبودند، همه شیفتهٔ او شده بودند و گرد این ماه تابان می‌گردیدند. علوم عقلی و نقلی، فروع و اصول و برخی کتاب‌هایی که در باب خود بی‌نظیر بود را نزد ایشان فراگرفتیم، کتاب‌هایی که نشان از حسن انتخاب و ذوق سالم و قوت علمی و حرص ایشان برای رشد و ترقی شاگردانش و آماده ساختن آن‌ها برای بیداری امت می‌داد. در ابیاتی این کتاب‌ها و شیوهٔ تدریس استادم را بیان کرده‌‌ام، باشد که یادگاری گردد از خاطرات تحصیل نزد ایشان برای خود و هم‌شاگردی‌هایم:

ای کسی که از من در رابطه با درس سرور ما امام ابن حسین تونسی محمد الخضر می‌‌پرسی

از او در رابطه با «مستصفی» در علم اصول نوشتهٔ شیر میدان غزالی حکیم و بزرگ متکلمین بپرس

در علم خلاف از او در ابطه با «بدایه المجتهد» ابن رشد قهرمان فلاسفه سئوال کن

همچنین از صحیح ابوالحسین مسلم دانشمند دوران، و «مغنی» ابن هشام شیخ نحویان

از او در رابطه با کتاب ابویزید بن المبرد بپرس و درس‌هایی که مانند خورشید، جهان تاریک را روشن می‌کرد

همهٔ علوم را برایت نزدیک می‌کرد و حقایق را به تو بازگو می‌نمود

خداوند او را جایگزین شیخ ما و شیخ شام «جمال‌الدین قاسمی» کرد و او رحمتی برای مردم بود

اینگونه بود که مسیر علمی بهجت البیطار پس از وفات پدرش و تحول پدربزرگش و همراهی و ملازمت استادش جمال‌الدین قاسمی و حضور نزد خضر الحسین تغییر کرد و بعدها به ‌توفیق خداوند و سپس با تلاش و پشتکارش مبدل به عالم شام محمد بهجت البیطار شد.

مسیر علمی، دعوی، تربوی علامه محمد بهجت البیطار:

۱. محمد بهجت البیطار پس از درگذشت پدرش در سال ۱۹۱۰ میلادی، درست زمانی که تنها ۱۶ سال سن داشت، خطابت و تدریس در مسجد جامع القاعه در منطقهٔ میدان را  به جای پدرش برعهده گرفت و در سال ۱۹۱۷ میلادی پس از وفات دایی‌اش، در مسجد جامع کریم‌الدین، مشهور به دقاق به خطابت و تدریس مشغول شد و تا آخر عمرش به خطابت و تدریس در این مسجد ادامه داد. مسجد دقاق در منطقه‌‌ای است که خاندان بیطار در آن ساکن هستند و خانوادهٔ بیطار به مدت ۱۰۰ سال، خطابت در این مسجد را بر عهده داشته‌اند.

۲. در این دوره، محمد بهجت البیطار با تعداد زیادی از مصلحان و رهبران دینی و متفکران و اندیشمندان آشنا شد، علامه جما‌ل‌‌الدین قاسمی و پدربزرگش شیخ عبدالرزاق البیطار به او این فرصت را می‌‌دادند که با دانشمندانی که از دمشق بازدید می‌کردند دیدار کند و از اخبار آن‌ها و نامه‌نگاری و ارتباطاتشان با هم‌عصران خود اطلاع حاصل می‌کرد، جمال‌‌الدین قاسمی در نامه‌ای به شیخ محمد نصیف می‌نویسد: «آنچه خدمتتان عرضه می‌کنیم کتاب «عین نقد المیزان»، نوشتهٔ شیخ محمد بهجت البیطار از ملازمان شبانه‌روزی درس‌های ماست و او از کسانی است که ا‌ن‌‌شاء‌‌‌الله، آینده‌ای نیکو در انتظار اوست»، علامه آلوسی در نامه‌ای که به علامه جمال‌الدین قاسمی نوشته است، از کتاب بهجت البیطار تمجید نموده و می‌گوید: «به شما تبریک عرض می‌کنم که در میان شاگردانتان نابغه‌ای مانند علامه بهجت البیطار دارید. خداوند او را مبارک گرداند، به خوبی پاسخ یاوه‌سرایی‌های این رافضی را داد». این کتاب در سال ۱۳۳۱ هجری قمری زمانی که بهجت البیطار تنها ۲۰ سال سن داشت به چاپ رسید. خوب به تشویق قاسمی و آلوسی و تمجید آن‌ها از کتاب بیطار بنگرید! این شیوه‌ا‌ی‌‌ست که امروزه بسیاری از اساتید و مربیان در تعامل با شاگردانشان، نیازمند آن هستند.

این رد، با رضایت استاد و شیخش جمال‌الدین قاسمی نوشته شد و این خطابات نشان از شناخت جمال‌الدین قاسمی از انحرافات شیعه داشت. قاسمی در سال ۱۳۳۰ هجری قمری رسالهٔ «میزان الجرح والتعدیل» را به‌ رشتهٔ تحریر در آورد و در آن با اسلوبی همراه با مدارا و نرمی، شیعیان را خطاب قرار داد تا جایی که مورد انتقاد بسیاری از هم‌عصرانش قرار گرفت، اما شیعیان حملات گسترده و ظالمانه‌ای علیه او آغاز کردند و این سبب شد محمد بهجت البیطار در سال ۱۳۳۱ه‍ در حالی که تنها ۲۰ سال سن داشت کتاب «نقد عین المیزان» را جهت دفاع از شیخ و استادش به‌رشتهٔ تحریر در آورد. دیری نپایید که علامه جمال‌الدین قاسمی در سال ۱۳۳۲ هجری قمری چشم از جهان فروبست.

۳. به سبب توجه اساتید بیطار به او و معرفی او به دیگر مصلحان و اندیشمندان، علامه‌ رشید رضا در سال ۱۳۳۸ هجری قمری برابر با ۱۹۲۰ میلادی طی توافقی با امیر فیصل بن حسین، از علامه بهجت البیطار می‌خواهد نزد ملک عبدالعزیز آل سعود برود و از او برای «تحکیم همکاری و تفاهم و اتحاد امرای شبه‌ جزیرهٔ عربی برای رویارویی با حملات بیگانگان» دعوت به عمل آورد. سلفی بودن بهجت البیطار عامل اصلی این انتخاب بود زیرا احتمال پذیرش آن نزد ملک عبدالعزیز را بیش‌تر می‌کرد. این نخستین مأموریت بیطار برای خدمت به اسلام از سوی کسی است که او را «سرور و امام ما» می‌خواند، یعنی رشید رضا. او این خاطرات را در کتابش «الرحله الحجازیه النجدیه، صور من حیاه البادیه ۱۳۳۸ه‍ ـ ۱۹۲۰م» به رشتهٔ تحریر در آورده است که نشانهٔ توجه زودهنگام بیطار به جامعه‌‌شناسی و عمران دارد و بعدها در زندگی او نمود بیشتری یافت.

رشید رضا در مقاله‌ای که با عنوان «العبرة بسیرة الملك فیصل رحمه الله تعالی» به ‌چاپ رسانده است می‌گوید: «به ملک عبدالعزیز آل‌سعود گفتم که پیام خود را همراه با استاد شیخ محمد بهجت البیطار که انسانی وارسته و مورد اعتماد و دانشمندی مصلح است، ارسال می‌کنم، در آنچه از ما نقل می‌کند به او اعتماد داشته باشید، اگر چه او در سیاست تجارب چندانی ندارد اما من موارد مورد نیاز را به او بازگو کرده‌ام».

شیخ بهجت البیطار تا آخر عمرش با سیاست بیگانه ماند. شیخ علی طنطاوی ادیب شام و شاگرد شیخ بهجت داستانی از فریب خوردن او در سفر روسیه نقل می‌کند: «اکثر مشایخ و اساتیدی که به روسیه سفر کرده‌اند در آنجا فریب خورده‌اند، حتی شیخ و استاد ما شیخ بهجت؛ شبی از شب‌ها در مسجد جامع دمشق پیرامون باورهای کمونیستی سخن می‌گفتم که شیخ ما وارد مسجد شد، خوشحال شدم و گفتم: بفرما سرورم، خیلی خوش آمدید، برای حاضران از خاطرات خودت در روسیه بگویید. از جمله سخنان او این بود که: «در آنجا هیچ عورتی را آشکار و هیچ بازویی را برهنه ندیدم، آنچه دیدم حجاب کامل بود»، از سخنانش بهت زده شدم و با خود گفتم هر آنچه من از روسیه برای شاگردانم گفتم را بر سرم ویران کرد، برای اینکه توجه شاگردان را جلب کنم گفتم: سرورم درجهٔ حرارت چند بود؟ گفت: بیست درجه زیر صفر! و اینگونه به آن‌ها فهماندم که این پوشش برای گرم شدن در مقابل سرما بوده نه حرص و توجه به فضیلت». البته این داستان از شأن و مقام شیخ بهجت البیطار نمی‌کاهد، خداوند برای او درهای گستردهٔ علم و تربیت را بازکرده بود و از آنجایی که در امور سیاسی آگاهی چندانی نداشت وارد آن میدان هم نشد، اما توجه زیادی به جامعه‌شناسی و شناخت اسرار ملت‌ها و عمران و آبادانی داشت و مقالاتی در این زمینه نگاشت که در مجلهٔ المنار و دیگر مجلات به چاپ رسید.

۴. علامه محمدبهجت البیطار در مدرسهٔ کاملیه و دیگر مدارس غیر دولتی دمشق تدریس می‌کرد، در سال ۱۹۲۱ میلادی زمانی که علامه محمد کرد علی مدیریت آموزش و پرورش دمشق را بر عهده داشت از او خواست در مدارس ابتدایی میدان و خالد بن الولید به تدریس علوم دینی، زبان‌های عربی و فرانسوی بپردازد و از آنجایی که شیخ بهجت اهمیت این مسئولیت را می‌دانست آن را با کمال میل قبول کرد.

شیخ علی طنطاوی دیدگاه مردم آن زمان به آموزش ابتدایی را چنین بیان می‌کند: «کسانی که با من کار می‌کردند و یا من با آن‌ها در مدارس ابتدایی کار می‌کردم همه‌ از مشایخ و اساتید ما و یا از هم‌شاگردی‌های ما بودند، آن‌ها همه علمای بزرگ و ادبای مشهوری بودند، کافی ‌است بدانید در میان آن‌ها شیخ و استاد ما، شیخ محمد بهجت البیطار ، شیخ حامد التقی و پزشک معروف شیخ رفیق السباعی وجود داشت. بسیاری از ما فقط خود را معلم و مسئول در مقابل وزارت معارف نمی‌دانستیم که تنها مجری برنامه‌های درسی باشیم، بلکه ما خود را برای پاسخ دادن به پیشگاه الهی آماده می‌کردیم، با تربیت کودکان بر اساس آنچه رضایت خداوند در آن است بر اساس شریعت خاتم پیامبران، با تربیت نسلی که خالصانه و بدون شرک آشکار و پنهان به خدا ایمان داشته باشد، نسلی که از خدا بترسد و جز او از کسی بیم نداشته باشد. ما عقیدهٔ سالم و زلال را به آن‌ها آموزش می‌دادیم و آن‌ها را از ریاکاری برحذر می‌داشتیم، آن‌ها را به گونه‌ای تربیت می‌کردیم که محبوب دل‌ مردم شده و منفور خدای مردم نشوند».

راز محبوبت شیخ بیطار نزد دانش آموزان را می‌توان در نصیحت او به پسرش عاصم هنگام فارغ‌التحصیلی از دانشگاه دمشق در سال ۱۹۵۲ میلادی و تصمیم او برای تدریس فهمید؛ او خطاب به پسرش می‌گوید: «قضیه‌ای هست که باید به آن توجه ویژه داشته باشی و آن ‌هم به دست آوردن دل‌های شاگردانت است، باید آن‌ها را به‌ گونه‌ای تربیت کنی که دوستت داشته باشند و به تو احترام بگذارند، اگر در این قضیه موفق بودی توانسته‌ای به وظیفهٔ خود به نحو احسن عمل کنی زیرا  اگر دانش‌آموزان و دانشجویان دوستت داشته باشند، ماده‌ای که تدریس می‌کنی را هم دوست خواهند داشت و از علم و نصیحت تو بهره‌مند می‌شوند».

ملک عبدالعزیز پادشاه عربستان

۵. در سال ۱۳۴۴ هجری قمری برابر با ۱۹۲۶ میلادی از او خواسته شد به ‌نمایندگی از سوریه در نخستین کنگرهٔ اسلامی که به ‌درخواست ملک عبدالعزیز آل‌سعود، پادشاه عربستان سعودی برای بررسی قضایای جهان اسلام پس از الغای خلافت عثمانی و در شهر مکه برگزار می‌شد شرکت کند، پس از پایان کنگره، ملک عبدالعزیز بنا بر سفارش شیخ کامل القصاب که در آن زمان مسئولیت ادارهٔ معارف حجاز را برعهده داشت از علامه بهجت البیطار خواست در مکهٔ مکرمه بماند و به شکوفایی نهضت علمی حجاز کمک کند، به ویژه اینکه بیطار در کتاب «الرحلة الحجازیة النجدیة» از بازدید خود از مدارس مدینهٔ منوره، احوال معلمان و نیاز برنامه‌های درسی مدارس حجاز به تغییر گفته بود، همچنین ایشان کتاب‌هایی در رابطه با بادیه‌نشینانی نوشته بود که خود را به دعوت سلفی امام محمد بن عبدالوهاب نسبت می‌دهند اما از حقیت دعوت ایشان آگاه نیستند و رفتارها و عادات بدوی قدیم مخالف با شریعت را با دعوت امام محمد بن عبدالوهاب مخلوط کرده‌اند و نتیجهٔ آن، رفتارهای نامناسبی شده است که شریعت اسلام و دعوت امام محمد بن عبدالوهاب از آن مبرا هستند. شیخ بهجت البیطار به خاطر این اندیشه‌هایش از گذر در شهرها و بادیه‌های آنان واهمه داشت و می‌ترسید او را به قتل برسانند اما از سوی دیگر باور داشت که بایستی علما و دعوتگرانی در میان آن‌ها فعالیت داشته باشند.

۶. استاد کامل القصاب مسئولیت تأسیس و ادارهٔ معهد علمی مکهٔ مکرمه که نخستین مدرسهٔ دولتی در این شهر بود را به علامه بهجت البیطار واگذار کرد، او پنج سال مدیریت معهد را برعهده داشت و طی این سال‌ها در مسجد الحرام تدریس می‌کرد و در سال ۱۳۴۵ هجری قمری امامت نماز ظهر در مسجدالحرام را به ‌نیابت قبول کرد و زمانی که از مسجد نبوی زیارت کرد، مدتی در حرم نبوی به تدریس علوم شرعی پرداخت.

در سال ۱۳۴۶ هجری قمری علامه بیطار به عنوان عضو دادسرای بزرگ شرعی مکهٔ مکرمه و نایب رئیس هیئت نظارت بر سیستم قضایی این شهر تعیین شد. او از پذیرش دستمزد قضا خودداری و به حقوقی که از آموزش می‌گرفت بسنده می‌کرد، هرچند در آن دوره حقوق و دستمزد یک معلم نصف دستمزد قاضی بود و این نشان از بی‌توجهی بیطار به زرق و برق دنیا داشت.

در سال ۱۳۴۷ هجری قمری او به عنوان بازرس علوم دینی در مدارس حجاز و استاد توحید و تربیت علمی و عضو شورای معارف حجاز تعیین شد.

۷. پس از پنج سال، در سال ۱۹۳۱ میلادی، وقتی شیخ بهجت البیطار به دمشق بازگشت، پست و وظیفهٔ او را به شخص دیگری سپرده بودند و ده سال از بازنشتگی او نیز می‌گذشت. همهٔ این‌ها در دعوت او تأثیری نگذاشت، بلکه او به مسجد دقاق بازگشت و تدریس و امامت در آن را از سر گرفت. خطبه‌های شیخ بر محور بازگشت به قرآن و سنت و اجتهاد، ترک تعصب، دوری از بدعت‌ها، خرافات و شرکیات بود و تحول بزرگی در میان مردم دمشق ایجاد کرد. از جمله کسانی که از این خطبه‌ها تأثیر پذیرفت شیخ علی طنطاوی بود که شیوهٔ خطابت بیطار را متفاوت با هم‌عصرانش دانسته و می‌گوید: «خطبه‌های او مانند دیگر خطبا از روی کتاب‌های قدیمی نبود، مانند کسانی نبود که از روی برگه‌ای خطبه می‌خوانند و سرشان را از روی آن بلند نمی‌کنند، بلکه خطبه‌هایش را از بر می‌گفت. سخنان او خسته‌کننده و ملال‌آور نبود… در آن روزها شیفتهٔ او شده بودم اما با او مخالف بودم. آنچه او بیان می‌‌کرد تمام باورهایی که بر اساس آن تربیت شده بودم را منهدم می‌نمود، در عقاید بر منهج اشاعره و ماتریدیه بودم که از دور یا نزدیک مرتبط با فلسفهٔ یونان است و به آنچه به ‌ما می‌گفتند که طریقهٔ سلف سالم‌تر و طریقهٔ خلف قوی‌تر و محکم‌تر است یقین و باور داشتم اما شیخ بهجت آمد و به ما گفت: «آنچه سلف گفته‌اند هم سالم‌تر است و هم قوی‌تر و محکم‌تر». در آغاز از ابن تیمیه متنفر بودم و از او می‌گریختم و بلکه به شدت از او بدم می‌آمد اما شیخ بهجت او را برایم محبوب گرداند، یک حنفی متعصب و خشک مغز بودم و او از من می‌خواست مرزهای تعصب را پشت سر بگذارم و به جای گفتار دیگران به دلیل اعتماد کنم.

از او متأثر شدم و با گذر زمان به آنچه باور داشت معتقد شدم، اما این تحول ساده و آسان نبود. من کسی نبودم که زود قانع شوم و باوری را بپذیرم، برای دفاع از اندیشه‌هایم بسیار مبارزه کردم، ده‌ها جلسه برگزار کردم، شب‌ها را با مجادله و مناظره گذراندم، من با تعصب و خشونتم و شیخ بهجت با سعهٔ صدر و آرامی‌ و علم گسترده و قوت دلیل و حجتش… پس از آن بود که یک سلفی پیرو دلیل شدم».

در آن دوره مرسوم بود که خطیب جمعه پس از ادای نماز، در خانه‌اش از مردم پذیرایی می‌کرد، عاصم البیطار فرزند شیخ بهجت این خاطرات را این‌گونه ثبت کرده است: «هر هفته در خانهٔ پدرم بعد از نماز جمعه تا نماز عصر نشست‌هایی برگزار می‌شد، ارکان این نشست‌ها و حضار دائمی آن جوانان اساتیدی چون عزالدین تنوخی، شیخ علی طنطاوی، شاعر شام استاد انور العطار و استاد ما افغانی رحمهم الله بودند. نماز جمعه را در مسجد جامع کریم‌الدین که پدرم بیش از شصت سال امام و خطیب آن بود ادا می‌کردند و پس از ادای نماز به ما افتخار می‌دادند و به خانه می‌آمدند و با ما نهار می‌خوردند، سپس نشست‌های علمی که باغی از باغ‌های معرفت بود آغاز می‌شد، جالب اینجاست که آن‌ها شرط می‌گذاشتند که همیشه یک نمونه غذا درست شود و آن ‌هم غذایی که «کوسا» نامیده می‌شد، بسیار می‌شنیدم که استاد طنطاوی می‌گفت: «نماز را نخوانید مگر در دقاق و غذایی نخورید جز کوسا…». در واقع شیخ طنطاوی محرک و برگزار کنندهٔ این نشست‌ها بود که سال‌ها ادامه داشت، چقدر حسرت می‌خورم که در آن زمان امکانات ضبط وجود نداشت و اگر آنچه در آن نشست‌ها رد و بدل می‌شد ضبط می‌گردید ما با گنجینه‌ای از علوم و معارف روبه‌رو بودیم. آوازهٔ این نشست‌ها‌ی هفتگی از مرزها عبور کرد و به گوش دوستان پدرم در جهان عرب و جهان اسلام رسید و بسیاری از علمای بزرگ جهان اسلام که به دمشق می‌آمدند در مجالس پدرم شرکت می‌کردند، برخی از آن‌ها را به یاد دارم مانند: استاد سخن شکیب ارسلان، شیخ محمد نصیف از شخصیت‌های سرشناس جده، علامهٔ بزرگوار ابوالحسن ندوی، شیخ بشیر الابراهیمی، نایب رئیس جمعیت علمای مسلمان الجزایر در آن دوره و رئیس جمعیت پس از وفات شیخ عبدالحمید بن بادیس که فرانسوی‌ها او را به دمشق تبعید کرده بودند».

شیخ علی طنطاوی دربارهٔ خطبه‌های بیطار و نشست‌های او پس از نماز جمعه در خانه‌اش و  تأثیر آن بر جوانانی مانند او چنین می‌گوید: «هرگاه در خطبهٔ او حضور می‌یافتم، پس از نماز عده‌ای از مردم به خانهٔ او می‌رفتند و غذا را آماده می‌یافتند. هر جمعه شیخ بهجت میهمانی ترتیب می‌داد، حاضران با او سخن می‌گفتند و سخناش را می‌شنیدند و از محضر او استفاده می‌کردند تا اینکه اذان عصر می‌شد و برای نماز به مسجد می‌رفتند. من در آن دوره هرکسی که در ذهنش نسبت به اسلام شبهه‌ای داشت و یا سخنانی از غیر مسلمانان شنیده و از آن متأثر شده بود را با خود نزد شیخ بهجت می‌بردم و او آن شبهه‌ها را بر طرف می‌کرد». شیخ طنطاوی در جای دیگر می‌گوید: «بیش از یک سوم قرن در خطبه‌های جمعهٔ شیخ بهجت البیطار شرکت کرده‌ام، عادت همیشگی بیطار این بود: میهمان نوازی و آموزش!»

۸. در سال ۱۳۵۳ هجری قمری برابر با ۱۹۳۴ میلادی مؤسسهٔ خیریهٔ «المقاصد» از او خواست در دانشکده‌های دخترانه و پسرانهٔ خیریهٔ این مؤسسه در بیروت علوم شرعی تدریس کند، در همان سال وزارت معارف سوریه از او خواسته بود در دبیرستان دخترانه و مرکز تربیت معلم دمشق تدریس کند، شیخ بهجت البیطار عصر هر جمعه به بیروت می‌رفت و شامگاه سه‌شنبه به دمشق بازمی‌گشت، در آن دوره مراجعهٔ کتاب «قواعد التحدیث» استادش علامه جمال‌الدین قاسمی را بنا بر درخواست پسر او ظافر آغاز کرده بود. او از زمان سوار بودنش بر ماشین و قطار در مسیر بیروت و دمشق برای بازبینی و اصلاحات این کتاب استفاده می‌کرد.

مدرسهٔ دارالتوحید در طائف

۹. در سال ۱۳۶۱ هجری قمری شیخ بهجت به عنوان استاد در دانشکدهٔ شرعی دمشق تعیین شد و در سال ۱۹۴۲ میلادی به تفسیر قرآن در مرکز تربیت معلم دمشق مشغول گشت.

بیطار در تدریس، نمونه بود تا جایی که یکی از شاگردانش می‌سراید:

استاد ما بهجت البیطار نادرهٔ شام در تفسیر قرآن است

معانی قرآن را بسیار زیبا و شیرین شرح می‌دهد و سینه‌هایمان را فراخ می‌کند

در میان ما همت شیران را زنده می‌کند. نگو که او پیر است، گویا در عنفوان جوانی است.

۱۰. به علت عملکرد مثبت او در تأسیس معهد علمی مکه، در سال ۱۳۶۳ هجری قمری برابر با ۱۹۴۳ میلادی ملک عبدالعزیز آل سعود بار دیگر شیخ بهجت البیطار را به حجاز فراخواند و از او خواست مدرسهٔ توحید در طائف را راه‌اندازی کند تا مرکزی باشد برای تربیت قاضایان و مفتیان و دعوتگران. شیخ بهجت سه سال در طائف ماند و در این مدت مدرسهٔ توحید را راه‌اندازی کرد و سپس آن را به یک دبیرستان بزرگ تبدیل نمود. پسرانش یسار و عاصم او را در این مهم همراهی می‌کردند، شیخ بهجت البیطار ارتباط بسیار نزدیکی با ملک عبدالعزیز پادشاه و بنیانگذار عربستان سعودی داشت تا جایی که شیخ علی طنطاوی را تشویق کرد با ملک عبدالعزیز ارتباط برقرار کند و با او نامه‌نگاری داشته باشد.

از قضایای بسیار مهمی که نیاز به پژوهش و بررسی دارد حمایت بی‌دریغ علمای سلفی از دولت عربستان سعودی در دورهٔ تأسیس آن است، سیاست ملک عبدالعزیز بنیانگذار عربستان سعودی این بود که علمای سلفی از شام و مصر و دیگر اماکن را برای راه‌اندازی مؤسسات و نهادهای علمی، دعوی، آموزشی، رسانه‌ای و سیاسی فرا می‌خواند که از میان آن‌ها می‌توان شخصیت‌های برجسته‌ای مانند: استاد کامل القصاب، علامه محمد بهجت البیطار، استاد خیرالدین زرکلی، شیخ حامد الفقی، علامه عبدالظاهر ابوالسمح، شیخ تقی الدین الهلالی را نام برد، همچنین علامه رشید رضا نقش بسیار پررنگی در تبلیغات برای دولت عربستان سعودی و منهج آن داشت.

۱۱. پس از سه سال زندگی در طائف، شیخ بهجت البیطار به دمشق بازگشت و دانشگاه دمشق در سال ۱۹۴۷ میلادی تدریس ماده‌های تفسیر و حدیث در دانشکدهٔ آداب را به‌ او سپرد. او در سال ۱۹۵۳ میلادی بازنشسته شد.

۱۲. شیخ بهجت البیطار پس از بازنشتگی، تا آخر عمر به تدریس تفسیر در دانشکدهٔ شریعت و تدریس و خطابت در مسجد دقاق و ایراد سخنرانی‌های دینی و اجتماعی در رادیو سوریه و فعالیت در مجمع علمی عربی و ایراد سخنرانی در آن و نظارت بر مجله‌ و مطبوعاتش ادامه داد. او در سال ۱۹۲۳ میلادی به عنوان عضو فعال مجمع علمی عربی انتخاب شده بود و در سال ۱۹۵۴ میلادی به عنوان فرستادهٔ ویژهٔ مجمع علمی عراق انتخاب شد. او همچنین عضو جمعیت علما و سپس اتحادیهٔ علمای شام بودند.

شیخ بهجت البیطار از سال ۱۹۳۳ میلادی نوشتن در مجلهٔ مجمع علمی عربی را آغاز کرد و مقالات زیادی در معرفی کتاب‌ها و به ویژه تألیفات معاصر داشت. بر اساس جدولی که دکتر عدنان خطیب از مقالات بیطار تهیه نموده می‌توان به معرفی کتاب‌هایی از جمله: «شیطان پرستان» تألیف عبدالرزاق الحسنی، «خلافت» تألیف توماس آرنولد، «صحنه‌هایی از جغرافیا» نوشتهٔ رشید عابری، «وحدت اسلامی میان اخذ و رد» تألیف محمود ملاح، «خاطرات گردشگری در مشرق عربی» نوشتهٔ ابوالحسن ندوی، «توضیح الکافیه الشافیه» تألیف عبدالرحمن سعدی، «رسائل الایمان» با تحقیق شیخ ناصر الدین آلبانی اشاره کرد که خود نشان از گسترهٔ دانش و تنوع زمینه‌های مطالعاتی او دارد.

۱۳. در سال ۱۹۶۱ میلادی، ملک سعود بن عبدالعزیز آل سعود، پادشاه عربستان سعودی، جهت پاسداشت از جایگاه و موقعیت تربوی شیخ بهجت البیطار، از او برای شرکت در نشست مشورتی تأسیس دانشگاه اسلامی مدینهٔ منوره دعوت کرد. او در این نشست پیشنهادات خود را برای تأسیس هرچه بهتر این دانشگاه ارائه نمود و یک سال بعد از آن از مدینه و دانشگاه بازدید کرد و نسبت به روند فعالیت‌های آن اطلاع حاصل نمود و سخنانی برای دانشجویان دانشگاه ایراد کرد.

۱۴. شیخ بهجت البیطار بارها به حجاز سفر کرد، او همچنین سفرهای زیادی به عراق، کویت، مصر، فلسطین، اردن، پاکستان، هند، روسیه، آمریکا و کانادا برای شرکت در کنفرانس‌ها و سمینارهای مختلف داشتند.

۱۵. علامه بهجت البیطار با وجود ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی که با پادشاهان و رؤسای جمهور کشورهای اسلامی داشت همواره پارسا بود. در مکه از پذیرش حقوق قضاوت امتناع می‌کرد و با دستمزد معلمی که نصف حقوق یک قاضی بود زندگی می‌کرد. زمانی که ملک عبدالعزیز یک خودرو به او هدیه داد آن را به مدرسهٔ دار التوحید در طائف بخشید و زمانی که مجمع علمی روسیه خواست ده ‌هزار لیره به او بدهد، از پذیرش آن خودداری کرد. پس از بازگشت از حجاز در سال ۱۹۳۱ میلادی، همراه با عده‌ای از دوستانش در راه‌اندازی یک مدرسهٔ غیرانتفاعی شریک شد، اما این تجربه ناموفق بود و برای حفظ روابط دوستی خود با شرکایش، کلیهٔ خسارت‌های ناشی از آن را خود پرداخت کرد و تقاضای هیچ مبلغی از آنان نکرد.

۱۶. امر به معروف و نهی از منکر در زندگی شیخ بهجت البیطار از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و او با حکمت و موعظهٔ نیکو به امر به معروف و نهی از منکر می‌پرداخت و در این رابطه همهٔ بخش‌های جامعه را در نظر می‌گرفت. در مراسم یادبود محدث شام شیخ بدرالدین حسینی، پسر او تاج‌الدین حسینی که در آن زمان رئیس جمهور سوریه بود همراه با نخست وزیر سوریه و کابینهٔ دولت حضور داشتند، شیخ بهجت البیطار پس از برشمردن مناقب و فضایل شیخ بدرالدین حسینی رو به رئیس جمهور، نخست وزیر و کابینهٔ دولت کرد و خطاب به آن‌ها گفت: «فقید ما هرگاه با مسئولین روبه‌رو می‌شد به آن‌ها می‌گفت: «ای رؤسا، ای وزرا، ای امراء، ای ثروتمندان! خداوند شما را در زمین جانشین قرار داده، بنگرید چه می‌گویید… اگر در میان مردم عدالت پیشه کردید خداوند شما را با نیکان در بهشتی که نهرها در آن روان است قرار می‌دهد…اما اگر از راه راست منحرف شدید شما را وارد آتشی می‌کند که مردم و سنگ‌ها هیزم آن‌ هستند…» سپس بهجت البیطار رو به مردم کرد و گفت: شیخ و استاد ما بدرالدین ـ خدایش رحمت کند ـ اینگونه می‌گفت».

۱۷. شیخ بهجت البیطار روابط تنگاتنگی با مؤسسات سلفی خارج از سوریه داشت، او نخستین کسی بود که مسئولیت فتوا دادن در صفحات مجلهٔ «الهدی النبوی» که توسط جماعت «انصار السنه المحمدیه» در مصر چاپ و نشر می‌شد را در نخستین شمارهٔ آن بر عهده داشت. شیخ بهجت از طریق شیخ عبدالرزاق عفیفی که در مدرسهٔ دارالتوحید که توسط خود او تأسیس شده بود تدریس می‌کرد با جماعت انصار السنه المحمدیه در مصر آشنا شد.

در سال ۱۹۵۱ میلادی علامه بهجت البیطار به عنوان رئیس افتخاری جمعیت علمای الجزایر انتخاب شد، این سمت به او و برخی همفکرانش که نقش بسیار مهمی در توسعهٔ فعالیت‌های رسانه‌ای جمعیت و پایان دادن به اشغال این کشور توسط فرانسوی‌ها داشتند اعطاء شد، افرادی مانند: «محمد تقی الدین الهلال» از عراق، «محمد عبداللطیف دراز» از مصر، «محمد امین الحسینی» از فلسطین، «محمد بن العربی العلوی» از مراکش، «عبدالقادر المغربی» از سوریه، «عبدالعزیز جعیط» از تونس، «مسعود ندوی» از پاکستان، «احمد بن محمد التیجانی» از مغرب، «محمد نصیف» از حجاز.

در سال ۱۹۱۶ میلادی زمانی که شیخ بشیر الابراهیمی نایب رئیس وقت جمعیت علمای الجزایر به شام تبعید شد علامه بهجت البیطار ارتباطی عمیق با او برقرار کرد و این ارتباط تا قبل از بازگشت ابراهیمی به الجزایر ادامه داشت.

۱۸. نتیجهٔ سال‌ها دعوت و تدریس علامه بهجت البیطار ستارگانی از علما در تخصص‌های مختلف علمی بودند که از آن میان می‌توان به افراد زیر اشاره کرد:

فرزندانش یسار و عاصم که در علم و اخلاق زبانزد بودند، عاصم از بهترین اساتید نحو در عربستان سعودی و شام محسوب می‌شد، ادیب نام‌آور شام شیخ علی طنطاوی، استاد عزالدین تنوخی رئیس مجمع زبان عربی، شیخ عبدالقادر ارناؤوط، شیخ محمد نسیب الرفاعی و محدث عصر شیخ ناصر الدین آلبانی، لازم به ذکر است که علامه بهجت البیطار به شیخ ناصرالدین آلبانی پیشنهاد کرد احادیث کتاب «منار السبیل» که از مهمترین کتب فقهی حنبلی‌ها به ‌شمار می‌رود را تخریج کند و شیخ آلبانی در اجابت به این خواستهٔ او کتاب «ارواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل» را نوشت.

شیخ مسلم الغنیمی در رابطه با شاگردان شیخ بهجت البیطار می‌گوید: «خانوادهٔ من تلاش می‌کردند از حضور من در درس شیخ عبدالرحمن السعدی جلوگیری کنند زیرا او با علامه بهجت البیطار ارتباط عمیق داشت، از نظر آن‌ها کسب علم و دانش نزد کسی که با شیخ بهجت البیطار ارتباط دارد، مایهٔ شرمندگی و سرافکندگی بود. آن‌ها امروز کجایند ببینند که شاگردان او به شاگردی‌اش افتخار می‌کنند، پادشاهان، شاهزادگان، رؤسای جمهور، وزرا، دکترها، اساتید دانشگاه در محضر او کسب علم کردند، این تفاوت بزرگ میان گذشتهٔ تاریک و حال روشن شده با نور علم و عرفان است. جهاد و مبارزهٔ او با مغرضان و عالم‌نمایان نادان بود، او دعوت اسلامی را در مسیری پیش می‌برد که خداوند برای پیامبرش ترسیم کرده بود: «مردم را با حکمت و پند نیکو به سوی راه پروردگارت فرا خوان»، دعوت اسلام در آغاز با دشمنی و رویگردانی آغاز شد و در پایان با دخول گروه گروه مردم به دین روبه‌رو شد.

۱۹. علامه بهجت البیطار در تاریخ ۳۰ جمادی الاول ۱۳۹۶ هجری قمری برابر با ۲۹ مه ۱۹۷۶ میلادی بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست و در مسجد دقاق دمشق که بیش از شصت سال امام و خطیبش بود بر وی نماز گزارده شد. جمعیت انبوهی از تودهٔ مردم، وزرا، علما، اغنیا و فقرا در تشییع پیکر او شرکت کردند.

۲۰. بسیاری از علمای جهان اسلام از او تمجید کرده‌اند، علامه بشیر ابراهیمی می‌گوید: «علامه بهجت البیطار از نام‌آوران اسلام و امامی از ائمهٔ سلفیت حقیقی بود که فهم بسیار دقیقی از اسرار کتاب و سنت داشت، او اطلاع بسیار زیادی از آرای مفسرین و محدثان داشت و در سنجش آرا و ترجیح میان آن‌ها گرایشی اصولی داشت و نظر خود را به ‌صراحت می‌گفت… استاد بیطار مجموعه‌ای از فضایلی بود که امکان دارد در یک دانشمند مسلمان جمع شود، هر خصلت نیکی در او جمع شده بود…او اندیشمندی بود با اندیشه‌های عمیق».

علامه محمد بهجت اثری عراقی در رثای ایشان می‌سراید:

نامداری که بر فراز قله‌ها قرار گرفته و همانند درخشش نور بلند است

علم و دانش از وجودش می‌بارد و عقل و خرد در پشت زبانش جای گرفته

فصاحت در زبانش نقش آفرینی می‌کند آنگونه که ماه در آسمان خودنمایی می‌کند

از هوای نفس به دور است به در هرگوشه چشم او دانشی نهفته است

چراغ او فرقانی است که راه را برای سالکان روشن می‌کند

آنچه از پیامبر و یارانش بزرگوارش فهمیده را در پیش می‌گیرد و راه هدایت را برای دیگران می‌نمایاند

چه بسیار اسلام را از بدعت‌های زشت و پلیدی که شیطان و کفر آنرا منتشر کرده بودند پاک نمود.

۲۱. علامه بهجت البیطار ۱۵ کتاب و تحقیق از خود بر جای گذاشت که برخی از آن‌ها کتاب‌های اساتید اوست و از روی وفاداری به آن‌ها کتاب‌هایشان را تصحیح و تحقیق می‌کرد، او همچنین پژوهش‌های زیادی در روزنامه‌ها و مجلات مختلف سوریه، سعودی، مصر، و عراق منتشر کرد که برخی از آن‌ها به طور مستقل چاپ شده و برخی دیگر در دل مجلات مانده است. تألیفات او جدا از پژوهش‌های دیگر اوست و می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

ـ کتاب «قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث تألیف جمال الدین قاسمی»: آن را تحقیق و احادیثش را تخریج کرده است.

ـ «تفسیر سورهٔ یوسف»: تفسیری که رشید رضا آغاز کرده بود را ادامه داد  و بر آن مقدمه نوشت.

ـ «معاملات در اسلام و پژوهشی در رابطه با ربا»: این کتاب را رشید رضا آغاز کرده بود و بهجت البیطار آن را تکمیل کرد و بر آن مقدمه نوشت.

ـ «حلیة البشر فی تاریخ قرن الثالث عشر» یا «زیور انسان‌ها در بیان تاریخ قرن سیزدهم»: نوشتهٔ پدربزرگش شیخ عبدالرزاق البیطار که با تصحیح و تحقیق او چاپ و نشر شد.

ـ رسالهٔ «اسلام و صحابه میان اهل سنت و شیعه»

ـ پژوهش «انجیل و قرآن در دو کفهٔ ترازو»

جهت اطلاع بیشتر از شرح حال علامه بهجت البیطار مراجعه شود به:

بیوگرافی بیطار به قلم خود ایشان که بر جلد کتاب «الرحله الحجازیه» چاپ و نشر شده است.

شرح حال محمد بهجت البیطار نوشتهٔ دکتر عدنان الخطیب

«رجال من التاریخ» نوشتهٔ ادیب شام شیخ علی طنطاوی

«رجال فقدناهم» نوشتهٔ مجد مکی

«تاریخ علمای دمشق» نوشتهٔ محمد الحافظ و نزار اباظه.

اسامه شحاده ـ ترجمه: امید بیجاری