از جمله عبارتهایی که بیانگر عمق فشار جامعه بر برخی از مردم است و آنان را به کوتاه آمدن از حق یا گردن نهادن به باطل وا میدارد، استناد به این ادعاست که «بیشتر مردم این کار را میکنند». اینگونه به شکل آگاه یا ناخود آگاه این معیار را پذیرفته و رای اکثریت را به سان جهتنمای فکری خود برمیگزیند.
اما چیزی که از همان آغاز باید واضح باشد این است که ضرورتا میان کثرت و حق تلازمی وجود ندارد. از این رو امکان دارد اکثریت با حق باشد یا با باطل، و این قضیهای است که وحی در تعداد زیادی از آیات بر آن تاکید کرده و بیان کرده که اکثریت گاه گرفتار انتخابهای باطل میشوند و امکان این هست که حق خارج از دایرهٔ آنان باشد. الله تعالی میفرماید:
﴿إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾ [بقره: ۲۴۳]
(آری الله نسبت به مردم صاحب بخشش است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند).
و میفرماید:
﴿فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ [هود: ۱۷]
(پس در آن تردید مکن که آن حق است [و] از جانب پروردگارت [آمده است] ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند).
و میفرماید:
﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ [یوسف: ۱۰۳]
(و بیشتر مردم هرچند آرزومند باشی ایمان آورنده نیستند).
و همچنین میفرماید:
﴿المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ [رعد: ۱]
(الف لام میم راء؛ این است آیات کتاب و آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده حق است ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند).
و میفرماید:
﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا﴾ [اسراء: ۸۹]
(و به راستی در این قرآن از هر گونه مثلی گوناگون آوردیم ولی بیشتر مردم جز سر انکار ندارند).
و پروردگار عزوجل میفرماید:
﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا﴾ [فرقان: ۵۰]
(و قطعا آن [پند] را میان آنان گوناگون ساختیم تا یادآور شوند و[لی] بیشتر مردم جز ناسپاسی نخواستند).
و میفرماید:
﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ﴾ [اعراف: ۱۰۲]
(و در بیشتر آنان عهدی [استوار] نیافتیم و بیشترشان را نافرمان یافتیم).
برای همین، الله تعالی از پیروی اکثر مردم برحذر داشته و میفرماید:
﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ﴾ [انعام: ۱۱۶]
(و اگر از بیشتر کسانی که در زمین هستند پیروی کنی تو را از راه الله گمراه میکنند. آنان جز از گمان [خود] پیروی نمیکنند و جز به حدس و تخمین نمیپردازند).
و آیاتِ پرشمار دیگر.
در نتیجه، کثرت نمیتواند ترازوی درستی برای سنجش حق از باطل باشد، بلکه میزانِ حق، ادله و برهانها است و از همین جا میتوان به انگیزهٔ عبدالله بن مسعود پی برد، آنجا که میفرماید: «جماعت آن است که موافق حق باشد، اگر چه تنها باشی».[۱] نعیم بن حماد در بیان عمق این سخن منهجی ـ ساختاریِ مهم میگوید: «یعنی اگر جماعت رو به تباهی نهاد تو بر همان روش جماعت، پیش از تباهی آنان باش اگرچه تنها باشی، چرا که در این صورت تو به تنهایی جماعتی».[۲]
اگر در بسیاری از روشهای حجتآوری اهل باطل برای درستی باور باطلشان دقت کنی، خواهی دید که معیار اکثریت را در شناخت حق معتبر میدانند؛ برای نمونه تعصب کفار دربارهٔ پدران و اجداد متضمن نوعی استدلال به کثرت است و همچنین عادات و فشارِ عرفِ جامعه، همه نیروهایی است که بر نفس بشری سنگینی میکند و رها شدن از سلطهٔ آن برای بسیاری از مردم سخت است در نتیجه تسلیم آن میشوند و آن را بهانه و توجیهی برای انتخابهای دینی و عقیدتی و فکری خود قرار میدهند. پروردگار متعال در تببین اثر تعصب در رد حق و گسترهٔ وسیع این اِشکال در میان ملتها میفرماید:
﴿وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ﴾ [زخرف: ۲۳]
(و بدین گونه در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهندهای نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آیینی یافتهایم و ما از پی ایشان راهسپریم).
توجه کنید که چگونه همان استدلال از سوی ملتهای گوناگون در برابر پیامبران تکرار میشود که این تاکیدی است بر عمق تاثیر تعصّب برای پدران و پیشینیان، در جهت باقی گذاردن تصورهای منحرف و اینکه چگونه با دلایلی جعلی سد راه حق میشوند.
برای یقین حاصل کردن از عمق تاثیر این عامل در رد حق، به حال ابوطالب و پافشاری او بر کفر در لحظهٔ مرگ بیاندیش؛ این در حالی بود که او نسبت به پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ و صداقت او و راستی دعوتش آشنایی داشت. از سعید بن مسیب از پدرش روایت است که به او گفت: هنگام فرا رسیدن وفات ابوطالب، پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به نزد او آمد و ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیه بن مغیره را نزد وی یافت، پس خطاب به ابوطالب فرمود: «ای عمو، بگو لا اله الا الله. کلمهای که با آن نزد خداوند برایت گواهی دهم». ابوجهل و عبدالله بن امیه گفتند: ای اباطالب، آیا از دین عبدالمطلب روی میگردانی؟! پس همچنان رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ این را بر ابوطالب عرضه میکرد و آنان همان سخن را تکرار میکردند تا آنکه ابوطالب در پایان گفت: او بر دین عبدالمطلب است، و از گفتن لا اله الا الله ابا ورزید. پس پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «به الله سوگند همواره برایت آمرزش میخواهم تا هنگامی که از آن نهی نشوم». پس الله تعالی این آیات را نازل کرد:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ [توبه: ۱۱۳]
(بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای مشرکان پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخاند طلب آمرزش کنند هر چند خویشاوند [آنان] باشند).[۳]
به طبیعت حال، تعصب تنها خاص به پدران و نیاکان نیست، بلکه این پدیده گستردهتر است و تعصب برای رئیس و معلم و شیخ و حزب و گروه و جریان و مانند آن را در بر میگیرد. الله تعالی گواهی پیروان را دربارهٔ تاثیر بزرگان چنین نقل کرده است:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ [احزاب: ۶۷، ۶۸]
(و گفتند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند (۶۷) پروردگارا آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن، لعنتی بزرگ).
صحنهٔ گفتگو میان پیروان و بزرگان عبرتهای بسیاری در خود دارد:
﴿وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (۳۱) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ (۳۲) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ [سبأ: ۳۱، ۳۳]
(ای کاش ستمگران را هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده نگه داشته شدهاند میدیدی [که چگونه] برخی از آنان با برخی [دیگر جدل و] گفتگو میکنند؛ کسانی که زیردست بودند به کسانی که برتری [و ریاست] داشتند میگویند اگر شما نبودید قطعا ما مؤمن بودیم (۳۱) کسانی که برتری داشتند به کسانی که زیردست بودند میگویند مگر ما بودیم که شما را از هدایت پس از آنکه به سوی شما آمد بازداشتیم؟ [نه] بلکه خودتان گناهکار بودید (۳۲) و کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ریاست و] برتری داشتند میگویند [نه] بلکه نیرنگ شب و روز [شما] بود که ما را وادار میکردید که به الله کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم و هنگامی که عذاب را ببینند پشیمانی خود را آشکار کنند و در گردنهای کسانی که کافر شدهاند غلها میگذاریم؛ آیا جز به سزای آنچه انجام میدادند میرسند).
بنابراین آنچه بر مسلمان واجب است این است که نفس خود را به پیروی از شرع خود دهد زیرا حق همراه شرع است و تلاش کند تا حد امکان از تاثیر هوای نفس دور بماند. شرایطی که ما در آن به سر میبریم چیزی نیست جز یکی از جلوههای پیروی از هوای نفس؛ صاحب آن احساس کند یا خیر، زیرا مقاومتِ جریان غالب و عرف جا افتاده و رای اکثریت نیازمند عزیمت قوی و ارادهٔ پولادین از سوی صاحب آن و رها شدن از هوای نفس در موافقت با چیزی است که برای نفس خوشایند و جا افتاده است.
در حقیقت هوای نفس همچون پوششی است که عموم انگیزههای انحراف را زیر چتر خود میگیرد. هر بهانهای که صاحب خود را از پذیرش حق باز میدارد در حقیقت به سبب غلبهٔ هوای نفس بر شخص است. قرآن نیز به صراحت از دوگانهٔ پذیرش حق یا پذیرش خواستهٔ نفس سخن به میان آورده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [قصص: ۵۰]
(پس اگر تو را اجابت نکردند بدان که فقط هوسهای خود را پیروی میکنند و کیست گمراهتر از آنکه بیراهنمایی الله از هوسش پیروی کند؛ بیتردید الله مردم ستمگر را راهنمایی نمیکند).
بنابراین تنها دو راه وجود دارد: پذیرش وحی یا فرو افتادن در دامهای هوای نفس و این چیزی است که دلایل دیگر بر آن تاکید دارد، چنانکه پروردگار عزوجل میفرماید:
﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [ص: ۲۶]
(ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه الله به در کند).
یعنی تنها دو حکم وجود دارد: حکم بر اساس حق یا حکم هوای نفس. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى (۳) إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [نجم: ۳، ۴]
(و از سر هوس سخن نمیگوید (۳) این سخن به جز وحیی که وحی میشود نیست).
و همچنین میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ [کهف: ۲۸]
(و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیری کرده اطاعت مکن).
مقصود آن است که انسان برای روی آوردن صادقانه به حق باید از هوای نفس خود رهایی یابد و یکی از بزرگترین عوامل تاثیرگذار در شکلگیری هواهای نفسانی، طبیعت شکلگیری اجتماعی شخص و رای رایج و انتخابهای اکثریت مردم است. شخص به این انتخابها خو گرفته و موافقت آن را برای خود آسانتر از آن مییابد که در طلب حق و یاری آن با محیط خود رو در رو شود.
[۱] به روایت بیهقی در «المدخل» (۱/ ۴۱۹).
[۲] پیشین (۱/ ۴۲۰).
[۳] به روایت بخاری و مسلم.