منطق لیبرال: لیبرالیسم و آزادی

آزادی، غریزهٔ انسان و مطلوب اوست، از این رو انسانها دوست دارند که فرمانده باشند نه فرمانبر. از این غریزه، غریزه‌های بسیاری منشعب می‌گردد که همه تلاش می‌کنند به این اصل برسند؛ غرایزی مانند مال‌دوستی، قدرت‌دوستی، محبت جاه و مکانت و شرافت، صدرنشینی و قدرت؛ زیرا همهٔ این حالات، غرایزی است که اگر قوی شوند و یکجا به دست آیند، انسان را از اینکه امر شود دور کرده و کسانی را که از او دستور می‌گیرند بیشتر خواهد کرد؛ به دلیل آنکه محدود کننده‌های آزادی به دو چیز منحصر است: «بکن» و «نکن» و کلماتی که در حکم این دو است. انسان دوست دارد که امر و نهی از سوی او صادر شود و دوست ندارد که خودش گیرندهٔ امر و نهی باشد.

الله متعال در تبیین این غریزه می‌فرماید:

{أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى} [قیامت: ۳۶]

(آیا انسان گمان می‌کند که بیهوده رها می‌شود).

امام شافعی در کتابش «الأم» می‌گوید: «اهل عمل به قرآن تا جایی که من می‌دانم در این باره اختلاف نظر ندارند که «سُدی» این‌جا یعنی آنکه امر و نهی نمی‌شود».[۱]

امام مفسران در طبقهٔ تابعین، مجاهد بن جبر نیز چنین می‌گوید.[۲]

اشارهٔ الله سبحانه به لفظ «حسبان» (گمان) در این آیه اشاره‌ای است به بطلان این توهم و انحراف آن و اینکه این آرزویی است باطل که اگر محقق می‌شد نظام زندگی با افسار گسیختگی غرایز و هوای نفس به هم می‌ریخت.

خداوند این «گمان» را به انسان نسبت داده و آن را مختص به کافر یا مؤمن ندانسته و این دلیلی است بر اینکه گمانِ رهایی از امر و نهی امری غریزی در همهٔ انسانهاست اما دربارهٔ اینکه کجا این گمان را به کار ببرند و دربارهٔ حدود و ضوابط آن اختلاف دارند.

و هرگاه امری در انسانها غریزی بود، اسلام آن را به طور کامل الغا نمی‌کند بلکه ضابطه‌مندش ساخته و جلوی زیاده‌روی دربارهٔ آن را می‌گیرد. آنچه خداوند از غریزه‌های انسانی برای نفس روا می‌دارد و برای انسان مباح می‌داند بیشتر از چیزی است که ممنوع ساخته است و مقداری که از غریزه برای انسان روا داشته می‌شود به اندازهٔ قدرت و رسوخ آن غریزه است، هر چقدر یک غریزه قوی‌تر باشد دایرهٔ مباح دربارهٔ آن وسیعتر می‌شود؛ غذاها و پوشیدنی‌ها و محل زندگی و شنیدنی‌ها و گفتنی‌ها و دیدنی‌ها، تقریبا همه‌اش مباح است و آنچه استثنا شده بسیار کم است، برای همین اسلام را دین فطرت گویند. خداوند مسلمانان را با بهره‌مند ساختن از مباحات گسترده، از ممنوعات بی‌نیاز ساخته است و مخالفت و موافقت انسان نسبت به امر الهی به اندازهٔ پای‌بندی او به حدود و ضوابطی است که خداوند برای او قرار داده است و تباهی دنیا و آخرت به اندازهٔ مخالفت او، و صلاحِ دنیا و آخرت به اندازهٔ موافقت او با این حدود و ضوابط است.

مباح بسیار گسترده است و ممنوع در حقیقت بسیار محدود است، اما اگر دل انسان مشغول ممنوع شود اگرچه ممنوعات یک هزارم مباحات باشد، همان یک ممنوع در دلش جایگاه بیشتری خواهد یافت و مباح، محدود می‌شود. لیبرالها غالبا عقلها را به عرضهٔ ممنوعات و بزرگنمایی و تکرارش در مواضع گوناگون در یک روند (روندِ محدود بودن مسلمانان) بمباران می‌کنند. ممنوعاتی که شاید یک انسان برخی از آنها را سالی یک‌ بار یا چند سال یک‌ بار انجام ندهد، اما هدف آنان این است که ممنوع در دل شنونده بزرگ نمایانده شود و مباح کوچک دیده شود، در نتیجه به واسطهٔ تکرار، این باور نادرست در دلش جا بیفتد که اسلام و مسلمانان سخت‌گیر و تندرو هستند و حرامها نزد آنان بیشتر از مباحات است.

اما این سوء استفاده از دل و منع آن از درک حقیقت چنانکه هست و دور نگه داشتنش از حقیقتِ ممنوعات و میزان نیاز به آن و عواقبش است. عقل جاهل با این عرضهٔ پی در پی از سوی رسانه‌ها تاثیر می‌پذیرد، حال اگر این عرضهٔ پی در پی با غریزهٔ انسان که منع را خوش نمی‌دارد یکجا شود چه خواهد شد؟ انسان شاید همهٔ شب را در خانه‌اش خوابیده باشد اما اگر بداند که درِ خانه‌اش تنها یک ساعتِ خاص از شب از پشت با زنجیر بسته شده خواب به چشمانش نخواهد آمد. او به هر حال این ساعت را در خانه‌اش خواهد ماند، درِ خانه‌اش بسته باشد یا باز، خودش آن را بسته باشد یا دیگری، مهم نیست، چون قرار نیست در این ساعت درِ خانه را باز کند. اما کسانی که از عقل سلیم برخوردارند میان فضول (خواسته‌های اضافی) و اصول، تفاوت قائلند و می‌دانند که شریعت محمد حقایق را بنابر معانی و ارزش آن بزرگ می‌دارد نه بر اساس عدد، و ممنوعی که [انسان گمان می‌کند] به آن نیازمند است [نزد او بزرگتر] از ممنوعات پرشمارتری است که نیازمندش نیست، بلکه زیان آن برای هر صاحب بصیرتی ثابت است.

انسان دوست دارد حدود آزادی خود را گاه بر اساس دل‌خواهش تعیین کند، اگر این تنها راه محقق شدن غریزه‌اش باشد:

{أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً} [جاثیه: ۲۳]

(آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و الله او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‌اش پرده نهاده است).

و گاه دوست دارد تعیین این آزادی را به انسانی دیگر بسپارد و این وابسته به تسلط آن انسان بر قلب او و تأثیر اوست، اما الله جل وعلا همهٔ امر را متعلق به خود می‌داند و زیر پا نهادن حکم خود و پذیرش حکم دیگری را عبادت آن دیگری می‌داند، تفاوتی ندارد که آن دیگری نامش حکومت باشد، یا رئیس یا عالم:

{مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ} [یوسف: ۴۰]

(شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمی‌پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده‌اید و الله دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است، حکم جز برای الله نیست، دستور داده که جز او را عبادت نکنید، این است دین استوار ولی بیشتر مردم نمی‌دانند).

خداوند، پذیرش حکمش و پذیرش حدودش را عبادت نامیده‌ و آن را «دین استوار» نام نهاده که غیر ممکن است هواهای نفسانی مردم و سلیقه‌هایشان با چیزی بهتر از آن سامان یابد، اما آنها این را نمی‌دانند و مخالفت با امر خداوند و حکم او ممکن است فسق باشد و چه بسا به کفر بینجامد یا زندقه و الحاد باشد.

آزادی یک امر غریزی و فطری اما غیر منضبط است و از همهٔ غرایز دیگر تشکیل شده است؛ مانند غریزهٔ خوردن و پوشیدن و شهوت و شنیدن و دیدن، و عبادت نمی‌تواند استقرار یابد مگر با ضبط و منع برخی از این غرایز و مجازات در صورت سرپیچی از این منع، چه در امر آخرت و چه در امر دنیا.

کارگر یا کارمند نزد صاحب‌ کارش آرزو دارد که حقوق و پاداش خود را ببرد و در عین حال به هنگام غفلت صاحب‌ کار به آزادی خودش برسد تا بتواند غریزه‌اش را با خواب یا خوردن یا استراحت و دیگر امور اشباع کند، برای همین است که دنیای مردم جز با قرار دادن مرزهایی برای آزادی و کنترل آن و مجازات برای برخی از جلوه‌هایش سامان نمی‌یابد و هر چه از این آزادی کم شود جایش را «بردگی» می‌گیرد و همین نوع بردگی دنیوی است که زندگی را سامان می‌دهد و آبادی دنیا ممکن نیست مگر با این بردگی، یعنی سرکوب نفس و بازداشتن آن از رغبتهایش چه این منع از سوی خود شخص صورت بگیرد یا از سوی دیگری، اما به شرط آنکه از روی عدل باشد نه ظلم.

بیشتر منافع دنیویِ آزادی صرفا به خود آن شخصِ آزاد برمی‌گردد و دیگران از آن سودی نمی‌برند، اما بیشتر منافع بردگی دنیوی سودش به دیگران نیز می‌رسد.

در برابر این بردگی، عبودیت برای الله قرار می‌گیرد تا امر اخروی انسان به سامان آید و این عبودیت نیازمند چشمان یک مراقب و محاسب است تا به انسان پاداش دهد یا مجازات کند، امر کند و نهی کند، و حد و مرز این عبودیت متعلق به معبود سبحانه وتعالی است یعنی کتاب و سنت.

بندگی الله، بیشترِ منافعش محدود به خود بنده است، و بیشتر زیانهای آن آزادی دینی که انسان هر چه را بخواهد برگزیند یا ترک کند، به دیگر انسانها نیز می‌رسد و این برعکس بندگی دینی است که هیچ سودی از آن به خالق متعال نمی‌رسد. الله تعالی می‌فرماید:

{وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ} [حدید: ۲۴]

(و هرکه روی گرداند، قطعا الله بی‌نیاز ستوده است).

و می‌فرماید:

{يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ} [فاطر: ۱۵]

(ای مردم شما به الله نیازمندید و الله است که بی‌نیاز ستوده است).

پروردگار متعال در حدیث قدسی می‌فرماید: «ای بندگانم؛ شما نخواهید توانست به من زیان برسانید تا به من زیان بزنید و نمی‌توانید به من سود برسانید تا به من سود برسانید. ای بندگانم، اگر اولین و آخرینِ شما و انسانها و جنیان شما همه بر قلب متقی‌ترینِ شما بودند این چیزی بر مُلک من نمی‌افزود و اگر اولین و آخرینِ شما و انسانها و جنیان‌ شما بر قلب بدکارترین شما بودند، این چیزی از مُلک من کم نمی‌کرد».[۳]

با ضابطه‌مند شدنِ صحیح این دو بندگی ـ بندگی دنیا و بندگی آخرت ـ دنیا و آخرت سامان می‌یابند و با کامل شدن این دو آزادی، دنیا و آخرت تباه می‌شود. بسیاری اوقات به سبب مختل شدن بندگی دنیا و آزادی در آن، ترازوی بندگی اخروی نیز مختل می‌شود و عکس آن نیز درست است، و این به سبب هوای نفس و جهل دربارهٔ دین و دنیاست و واجب آن است که سنجش این ترازو برای الله باشد که پادشاهِ به‌حق و آفریدگار آن است.

پایه‌گذاری آزادی توسط لیبرالها‏ در حقیقت نتیجهٔ بزرگداشت عقل و تقدیس آن است تا هر آنچه می‌خواهد را برگزیند و قبلا گذشت که ایمان به خالق بودنِ خداوند و نزول کتاب‌ها و فرستادن پیامبران توسط او با اهلیت مطلق عقل برای انتخاب آنچه برایش بهتر است سازگار نیست، مگر آنکه یکی از این دو باشد: مختل و قاصر، که این دربارهٔ الله سبحانه و تعالی محال است و گزینهٔ دوم می‌ماند [یعنی قاصر بودن عقل بشری] که طبع بشری ـ اگر چه انکار کند ـ به آن اعتراف دارد و بسیاری اوقات عقل لیبرال با مخالفت امر الهی تحت این اصل نسبت به خود مرتکب جنایت می‌شود؛ مانند حق انتخاب دین و تعیین اینکه خدایش کیست و این را آزادی دینداری می‌نامند.

از جمله خطاها در مفهوم لیبرالیسم این است که آنان آزادی را «هدف» می‌دانند نه «نیاز». به این معنا که لیبرالیسم برای جستجوی ممنوعات و حرام‌ها، و حلال کردن آن پایه‌گذاری می‌کند بدون آنکه انسانها به آن نیازی داشته باشند. آنان به جستجوی هر چه ممنوع است و پی‌گیری آن فرا می‌خوانند تا آنکه انجامش دهند تا در نتیجه ثابت کنند که آزادند، نه اینکه واقعا به آن نیازی داشته باشند. حال آنکه آزادیِ درست از نظر عقلی آن است که به نیازی که ممنوع شده است دست یابی نه به ممنوعی که به آن نیازی نداری.

این پایه‌گذاری را برای غافلان به شکلی خواستنی جلوه می‌دهند و آنان نیز در راه رسیدن به آن تلاش می‌کنند و خستگی را به جان می‌کشند و مبارزه می‌کنند در حالی که نیاز آنان برای رسیدن به آن ممنوع چیزی نیست جز محقق شدن مبدأ [آزادی] نه محقق شدن نیازشان. نیازها از سرزمینی به سرزمین دیگر متفاوت است، اما اگر خود آزادی را هدف قرار دهیم آن وقت نیازهای همهٔ بشر را یکی کرده‌ایم که همگی در راه رسیدن به آن در حال تلاشند اگر چه این تلاش بیهوده باشد.

شیخ عبدالعزیز الطریفی (العقلیة اللیبرالیة)

ترجمه: عبدالله شیخ آبادی


[۱] (۷/ ۲۹۸).

[۲] به روایت ابن جریر طبری در تفسیرش (۲۴/ ۸۳).

[۳] به روایت مسلم (۲۵۷۷).