منطق لیبرال: معیار در تندروی و بی‌بندوباری

خیلی از مردم از بیم افتادن در یکی از دو وصف تندرو یا بی‌بندوبار از بسیاری اندیشه‌ها و عقاید و گفتارها و کردارها می‌گریزند، حال آنکه تفسیر این دو واژه در عقل مجرد بشری هیچ حد و حدود مشخصی ندارد. شاید یکی مرتکب زشت‌ترین کارها مانند لواط و لختی شود و خود را بی‌بندوبار نداند و در مقابل یکی همه‌ی پاکی‌ها مانند ازدواج و خوردن گوشت حلال را بر خود حرام کند و این را غلو و تندروی نداند. بنابراین نمی‌توان ارزش کامل موجودات را دانست مگر هنگامی که عقل اهلیت شناخت را داشته و از دیگر تاثیرگذارها به دور باشد.

بسیاری از آنهایی که اندیشه‌ها و عقاید را نقد و بررسی و طبقه‌بندی می‌کنند نتایج ارزشیابی‌شان از اشخاص و عقاید تحت تاثیر یک موثر آشکار یا پنهان قرار دارد که ممکن است قوی یا ضعیف باشد زیرا هر کس وقتی برای تقریر مساله‌ی می‌نویسد یا سخن می‌گوید در برابر خود اشخاص و حوادث و منافع و مضراتی را می‌بیند که قلبش روزی به آن مشغول بوده و همین به یاد آوردن‌ها است که به طور نامحسوس بر زبان و قلمش اثر می‌گذارد. سبب تغییر نظر بسیاری از نویسندگان و گویندگان در ارزشیابی‌شان همین است و آنچه بر ذهن انسان می‌گذرد ـ هرچند سریع همچون چشم به هم زدنی ـ باز بر حکم وی اثر می‌گذارد. برای همین است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از این که در هنگام حکم و قضاوت به خودش سپرده شود به خداوند پناه می‌برد: «اللَّهمَّ لا تَكِلني إلى نَفسي طَرفةَ عينٍ» [۱] یعنی: بارالها مرا برای یک چشم به هم زدن به خودم وامگذار.

و در بیان اثر نفس بر شناخت حقایق می‌فرماید: «إنَّك إنْ تَكِلْني إلى نفسي تُقَرِّبْني إلى الشَّرِّ وتُباعِدْني مِنَ الخيرِ» [۲] (چرا که اگر مرا به خودم واگذاری به شر نزدیکم ساخته‌ای و از خیر دورم کرده‌ای).

عاقلانی که به دریچه‌های عقل آگاهند وقتی می‌خواهند بر دیگران تاثیر یگذارند، آنچه را می‌خواهند بر سمع و بصر و حس آنها عرضه می‌کنند تا آنکه نفس طرف مقابل کاملا از آن پر شود در نتیجه اندیشه‌ی مورد نظر در درون جای می‌گیرد و حقایق مخالفِ آن هرچه در دل استوار باشد در طوق آن اندیشه گرفتار می‌شود. آنکه در این عرضه تواناتر است تاثیرش نیز بیشتر است هرچند بر باطل باشد، چنانکه در اثر وارد شده: «کثرت نگاه به باطل نور حق را از دل می‌برد»؛ به همین سبب حاکمان و پادشاهان هرگاه قصد فساد کنند می‌توانند همان فساد را در قالب خیر و تمدن و اخلاق و پیشرفت عرضه کنند و برای این کار کافی است از رسانه‌ها بهره گیرند.

کمال خردمندی است که انسان عقل خود را خود به دست گیرد و در پی سیاست دیگری نیافتد، بنابراین هرگاه یکی خواست با عرضه‌ی بسیار باطل بر عقلش بر او تاثیر گذارد، او نیز در برابر به همان مقدار با بی‌توجهی از وی استقبال کند، در نتیجه آن اندیشه به حجم واقعی‌اش (قبل از بزرگنمایی) باز می‌گردد، زیرا آنکه امروز مالک قلب خویش است، فردا صاحبش نیست و این سیاستی عاقلانه است که تنها خردمندترینِ مردم و خواص به آن پی می‌برند.

بسیاری از سخنان باطلی که مردم تکرار می‌کنند در واقع سخن یک نفر است و بقیه از روی بیم یا امید یا دوست داشتن گوینده‌اش یا از روی بغض مخالفِ او تکرارش می‌کنند. چه بسا همه‌ی اینها در عقل یک تابع یکجا شود و نتواند آنها را از هم تمییز دهد. کم‌اند کسانی که سخنی را برای خود آن سخن به زبان می‌آورند، اگرچه همه چنین ادعا می‌کنند، و تنها عالمِ عاقل است که اینها را تشخیص می‌دهد و جمعیتِ بسیارِ گویندگان فریبش نمی‌دهد.

همه‌ی کسانی که بر مردم صاحب قدرت و نفوذند، مانند رؤسا و پادشاهان و ثروتمندان، می‌توانند برای یک اندیشه طرفداران بسیاری دست و پا کنند هرچند آن اندیشه به شدت اشتباه باشد، و ما می‌بینیم که در هر سرزمینی همان اندیشه‌ای رواج می‌یابد که بزرگانش می‌خواهند و بیشتر مردم پیروانی بیش نیستند.

شناخت صحیحِ ارزش موجودات و تمییز آنان از یکدیگر ممکن نیست مگر در صورت سالم ماندن سه چیز از هرگونه عامل تاثیرگذار:

نخست: سلامت نگاه یا بصیرت از اختلال غیر طبیعی، مانند بدن تب‌دار که توانایی تشخیص سرما و گرما را ندارد؛ اینجا بدن دچار مشکل است و هوا تغییری نکرده و آنکه شب و روزش را در کنار آتش گرم بوده حتی اگر مردم به سرمای هوا یقین یابند تشخیصش درست نیست، و برعکس. هر دوی اینها تحت تاثیر یک موثر بوده‌اند و هوا هیچ تغییری نکرده. عوارضی که بر عقل انسان تاثیر می‌گذارد مانند بیماری‌‌ها و دیگر علل بیش از عوامل تاثیرگذار بر بدن است، چرا که عوارض عقلی به مانند یک چشم بر هم زدن بر ذهن انسان می‌گذرند و پی در پی می‌آیند و پایان ندارند. بیشترشان تکرار می‌شوند و برخی نه. عوارض بدنی در برابر عوارض عقلی مانند موی سفید است در بدن گاو سیاه.

بسیاری اوقات حکم عقل تحت تاثیر علل و بیماری‌هایش قرار می‌گیرد؛ برای نمونه کسی که با عقل و نگاه و بصیرتش در فضایی بی بند و بار و زیاده‌رو در گناه زندگی کرده بی‌شک اعتدال را تندروی و غلو خواهد نامید و برعکس. به همان اندازه که درجه‌ای به سمت راست منحرف باشد به همان اندازه در وصف میانه دچار اجحاف می‌شود و گمان می‌کند خود صاحب دقت و درایت و ترازوی عادل است. او راست می‌گوید اما ترازو هرچند در ذات خود سالم باشد و نتیجه نیز صحیح، اما هر ترازویی برای آنکه درباره‌ی وزن اشیاء نتیجه‌ی عادلانه‌ای ارائه دهد باید بر روی زمینی صاف قرار گیرد، زیرا به اندازه‌ی میل و انحرافِ زمین، ترازو نیز در اندازه‌گیری موزون دچار بی‌عدالتی می‌شود حال آنکه ترازو همان ترازو است و موزون همان موزون.

دوم: سلامتِ اصل و اساسی که برای شناخت ارزش و مقادیر اشیاء مانند معارف و دیگر موارد به آن مراجعه می‌شود. کسی که اساس معرفتی‌اش دین باشد بازگشتش به نص و وحی الهی است که داور و قول فصل است. اما آنکه بر اساس ذوق و سلیقه و رای مجرد ارزش‌گذاری می‌کند مانند شخصی است که طلا و نقره را از روی رنگ و درخشش شناسایی می‌کند و دیگر موازین را کنار می‌گذارد که این اختلال در اصل و اساس سنجش است.

بسیاری اوقات برای شناخت مواضع افراط و تفریط در زمینه‌ی گفتار و کردار در دین به ذوق و حس و موافقت اکثریت باز می‌گردند که این موازین هرچند در ذات خود صحیح‌اند اما برای سنجش چیزی استفاده شده‌اند که برایش ساخته نشده‌اند.

ذوق و سلیقه یک ترازو است، اما برای لباس و نوشیدنی و غذا و خانه و وسیله‌ی سواری و مانند آن. همینطور حس و موافقت با روش اکثریت که ترازویی هستند برای موارد خودشان.

حال آنکه ترازوهای حقیقی به کار برده نمی‌شوند، برای همین الله متعال تعطیل این موازین را چنین توصیف نموده است:

{لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ} [اعراف: ۱۷۹]

(دلهایی دارند که با آن [حقایق] را نمی‌فهمند و چشمانی دارند که با آنها نمی‌بینند و گوشهایی دارند که با آنها نمی‌شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‌ترند. آنان همان غافلانند).

اینجا وجود قلب و چشم و گوش را برای آنان ثابت دانسته؛ زیرا اینها حقایقی است غیرقابل انکار، و با این حال فهم و شنیدن و دیدن را از آنان نفی کرده است، زیرا به نتایجی اشتباه رسیده‌اند حال آنکه امکان یافتن نتایج صحیح را داشتند، بنابراین وجود و عدمشان یکی است. کسی که ترازو دارد اما وزن حقیقی را نمی‌دهد با آن کسی که ترازویی ندارد اما از روی حدس و گمان وزنی را می‌گوید تفاوتی ندارد، و بلکه می‌شود گفت اولی بیشتر سزاوار نکوهش است زیرا ابزار رسیدن به حق را داشته ولی در استفاده از آن کوتاهی کرده و به نتیجه‌ی صحیح نرسیده است:

{أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ} [اعراف: ۱۷۹]

(آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‌ترند. آنان همان غافلانند).

سوم: سلامت اطلاعات از جهل، زیرا ندانستن یکی از آنها بر دیگری تاثیر می‌گذارد. کسی که می‌خواهد راه میانه را بشناسد باید راه‌های دیگر را نیز بشناسد تا بداند مسیری که در آن قدم می‌گذارد در بین این دو است، چرا که سه راه داریم: غالی (زیاده‌رو) جافی (سهل‌انگار) و میانه. جهل نسبت به هر یک از این سه باعث می‌شود حکم کامل در مورد دیگر راه‌ها دچار مشکل شود. اگر تنها دو راه یعنی راه میانه و راه سهل‌انگاری را بشناسی، راه میانه را تندروی خواهی دانست و اگر تنها راه غلو و راه وسط را بشناسی راه میانه را سهل‌انگاری و تفریط خواهی خواند. واجب است هنگام حکم [بر هر راهی] فکر و عقل را با تامل و طول نظر به زحمت اندازی همانطور که الله متعال امر نموده برای رسیدن به یک نتیجه‌ی صحیح و دقیق درباره‌ی اوضاع دیگران و مقایسه‌ی آن با حال خود، بدن و قدم را خسته کنیم تا بتوانیم درباره‌ی قدرت و وضعیت خود به حکمی عادلانه دست یابیم:

{أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ} [غافر: ۸۲]

(آیا در زمین نگشته‌اند تا ببینند فرجام کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بوده است؟ [آنان به مراتبّ بیشتر از آنان و [از نظر] نیرو و آثار در روی زمین استوارتر بودند و[لی] آنچه به دست می‌آوردند به حالشان سودی نبخشید).

و می‌فرماید:

{أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ} [الحج: ۴۶]

(آیا در زمین نگشته‌اند تا دل‌هایی داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوش‌هایی که با آن بشنوند؟ در حقیقت چشم‌ها کور نیست بلکه دل‌هایی که در سینه‌هاست کور است)

و می‌فرماید:

{قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ} [عنکبوت: ۲۰]

(بگو در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس [دوباره] الله است که پیدایش بازپسین را پدید می‌آورد. بی‌گمان الله است که بر هر چیز تواناست)

و می‌فرماید:

{قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ} [انعام: ۱۱]

(بگو در زمین بگردید آنگاه بنگرید که عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بوده است).

چه بسیار است که انسان به سبب جهل در مورد حالاتی دیگر، درباره‌ی یک حال دچار خطا می‌شود در صورتی که اگر اندیشه کرده بود و بر آن اطلاع یافته بود حکمش نیز دچار تغییر می‌شد، اما توجه به فرجام کار و نتیجه‌گیری زودهنگام و عجله باعث شده از دقت در مورد «سرآغازهای تاثیرگذار در نتیجه» غفلت کند، سرآغازهایی که نیاز به تامل دارد. مشرکان نیز هنگامی که بدون دلیل ملائکه را دختران خداوند دانستند خداوند آنان را به سمتی دیگر ارجاع داد که اگر تامل می‌کردند چنین نمی‌گفتند، و آن اینکه: چطور برای خود دختر نمی‌پسندند و آنان را از روی شرم و حیا زنده به گور می‌کنند و سپس همین مساله را برای خداوند می‌پسندند؟!

{فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ (۱۵۰) أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (۱۵۱) وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (۱۵۲) أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ (۱۵۳) مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ} [صافات: ۱۴۹ ـ ۱۵۴]

(پس از آنان جویا شو آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟ (۱۴۹) یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند؟ (۱۵۰) هشدار که اینان از دروغ پردازی خود قطعا خواهند گفت (۱۵۱) [که] الله فرزند آورده در حالی که آنها قطعا دروغگویانند (۱۵۲) آیا [الله] دختران را بر پسران برگزیده؟ (۱۵۳) شما را چه شده؟ چگونه داوری می‌کنید؟).

قصدشان تنزیه پروردگار بود اما از روی عجله و جهل. سخنی را از روی عجله گفتند و سپس تکبر و عناد ورزیدند زیرا بازگشت از باطل سخت است به ویژه در هنگام خصومت و چالش و گرماگرم مناظره.

شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی

[سلسله‌ی «منطق لیبرال» از کتاب «العقلیه اللیبرالیه، فی رصف العقل ووصف النقل» ترجمه شده است]

پانویس‌ها:

۱ـ به روایت حاکم در مستدرک (۱/ ۷۳۰).

۲ـ به روایت احمد در مسند (۷/ ۳۲ چاپ الرسالة).