بسیاری از اندیشهها اینگونه است که صاحبانش میدانند اندیشهشان از کجا آغاز میشود، اما از درک اینکه به کجا پایان مییابد ناتوانند و هر اندازهٔ نگاه شخص به طول مسیرش و درستی یا نادرستی آغاز راه، نگاهی دوراندیش باشد بهتر بر آن ثابت میماند، زیرا اندیشههای درستی که به کارها و رفتارهای اشتباه میانجامد شایستهٔ [توجه بیشتری] از اندیشههایی است که تغییر نمیکنند، اگرچه در آن نسبت خطای اندکی باشد زیرا اندیشه ملک یک فرد نیست که بتواند در آن تصرف نماید، بلکه مربوط به امتها و جوامع و نسلهای پی در پی است و ممکن نیست توسط یک یا دو نسل تغییر کند. برای مثال میبینی که مردم به طول چند نسل به یک نوع لباس پایبند میمانند زیرا تغییر کار سادهای نیست حتی اگر بخواهند؛ تغییر در درون انسانها دارای هیبت است، و این دربارهٔ لباس است چه رسد به باورها و اندیشههایی که مردم به سبب آن علیه پیامبران به مبارزه برخاستند و تکبر و عناد ورزیدند، حال آنکه اگر آنان را امر میکرد که لباسشان را عوض کنند بدون جنگ تغییرش میدادند! بسیاری اوقات تأیید کنندگان کارها و رفتارهای مردم از آنجایی دچار اشتباه میشوند که به عاقبت آن کار و تغییر تدریجی آن در آینده، نادانند و دچار نگاهی کوته بیناند.
عقلها آغاز را خوب انجام میدهند اما در پایانها گمراه میشوند. اینکه عقل توانسته با اندیشهای صحیح آغاز کند معنیاش این نیست که پایان این راه فکری هم درست است زیرا هر چه پایانها دورتر باشد عقل نیز دربارهٔ آن ضعیفتر عمل میکند. این عجیب است که عقل و شنوایی و بینایی و دست همه با هم [برای نوشتن] بر روی برگهای همکاری میکنند، اما با این حال حاذقترین نویسندگان نیز برگهای خط دار لازم دارند تا آنکه نوشتهشان کج نشود، با این حال انسان چگونه میخواهد با عقل مجرد ـ بدون انحراف ـ مسیری را برود که آغازش نزد اوست و پایانش نزد خداوند، بدون آنکه خداوند خطی برای راهنمایی او رسم کند و به هنگام انحراف، کار او را تصحیح کند:
{وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ} [انعام: ۱۵۳]
(و این است راه راست من، پس از آن پیروی کنید و از راهها [ی دیگر] که شما را از راه او پراکنده میسازد پیروی نکنید).
کسی که اندیشهها را به شکل تدریجی و آرام بگیرد بلا استثنا به هر اندیشهای هر چقدر بد عادت خواهد کرد، زیرا بدی اگر به شکل آرام و تدریجی جا بیفتد احساس نخواهد شد، برای همین است که هر اندیشهٔ غیر ربانی بر اساس تَدَّرج آرام و در آغاز با اصول فطری و عقلانی و صحیح آغاز شده است، سپس کم کم چیزهای دیگری به آن افزوده میشود تا آنکه کاملا عوض میشود و آنچه در پایان میشود به همان نامی که در آغاز بر روی آن نهاده شده بود شناخته میشود، اما اگر از همان آغاز به شکل پایانیاش عرضه میشد مورد انکار قرار میگرفت و زشت انگاشته میشد. عبادت بتها و ستارگان و گاوها نیز در آغاز، عبادت نبود.
شیطان، انسان را دوان به سمت شر نمیبرد، بلکه با گامهایی آرام و پی در پی، تا آنکه او را آرام نگه دارد و آشفته نسازد:
{وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ} [بقره: ۱۶۸]
(و از گامهای شیطان پیروی نکنید)
چرا که راه شیطان تاریک است، برای همین نیازمند این است که [انسان به تدریج] با آن انس بگیرد.
نظریهپردازان دو قرن پیش لیبرالیسم اگر میدانستند که کارشان به روا دانستن همجنسگرایی و قانونی شدن آن و ازدواج مرد با مرد در مراسم عمومی و با ثبت قانونی خواهد رسید و نام یک مرد به عنوان همسر مردی دیگر در برگههای شناسایی او وارد خواهد شد و همینطور زن و زن، و برهنگی آنقدر عادی میشود که تنها آلت جنسی و نوک پستان پوشیده می ماند… این اندیشه هیچ دعوتگری نمییافت. آنان میدانستند که اندیشهٔ آنان از کجا آغاز میشود اما پایان اندیشه و حد نهاییاش را درک نمیکردند و حقیقت عقل را درک نمیکردند که همواره در پی باز کردن افسار خود و فرار رو به جلو است و طبیعت عقل این نیست که به عقب بازگردد و شیطان نیز همواره برای او میخواند و سرگرمش میکند تا آنکه به جایی برسد که ممکن نیست یک انسان با فطرت سالم به آنجا برسد.
آزادیهای زنان در مصر از ترسیخ بنیانهای لیبرالیسم و سپس مطالبهٔ برداشتن حجاب به معنای برداشتن تنها نقاب آغاز شد. پس از مرور صد سال همسر رئیس جمهور مصر برای گذشت صد سال از آن تاریخ جشن گرفت و مطالبههایی مبنی بر آزادی زنان از قوامت مردان و حق وی در ازدواج با چهار شوهر و الغای حق مردان در طلاق و ممنوعیت عده برای زنان مطرح شد. دنبال کنندهٔ این روند اطمینان مییابد که اگر قاسم امین که در برابر شریعت قد علم کرد و خواهان برداشتن نقاب تحت نام «آزادی» و «آزادی زنان» شد هرگز به ذهنش نرسیده بود که کسانی که بر اساس اصول او عمل خواهند کرد پس از صد سال کارشان به مطالبهٔ اینگونه کفریات قطعی خواهد رسید، اما این راهی نیست که کسی بتواند اولش را آغاز کند و سپس نداند که به کجا پایان مییابد، که این در امر دنیا نوعی کم خردی است، چه رسد به امر دین؟!
شریعتهای آسمانی ـ چنانکه در قرآن و سنت آمده ـ همهٔ منافذی که ممکن است انسان در حال حاضر آن را نیک ببیند سپس در نسلهای بعدی به شر منتهی شود را بسته است. انسان لازمهها [و عواقب] گفتارها و کردارها را درک نمیکند بلکه ممکن است این لوازم، آرام و بسیار ظریف و ادراک آن دشوار باشد. اینجا دین با منع، آن قضیه را به شکل قاطع رد میکند و او [که از لوازم آن کار آگاه نیست] حیرت زده در برابر امر شرع میایستد، اما اگر ایمان داشته باشد که شارعِ نظم دهنده همان خالقی است که زمان و بنده را آفریده و هر چیزی نزد او بر اساس حساب و کتابی دقیق است بخش بزرگی از انکارش برطرف خواهد شد، چرا که اندیشهها و عقاید در مالکیت یک فرد یا یک نسل نیستند بلکه حقی است مشاع و متلازم که اولش از آخرش جدا نیست و انتقال آن و لوازمی که به آن منجر میشود امانتی است بزرگ برای نسلهای بعد.
خطرناکترین چیز این است که نسلی گمان کنند از یک وجب اندیشهٔ خاصی سود میبرند، سپس نسلی دیگر بیایند تا آن یک وجب آنقدر گسترش یابد که از جملهٔ کفر شود، آنگاه اولی گمان میکند که کار دومی به او ربطی ندارد و اینجا حکمت خالق از ضابطهمند ساختن زندگی بشر و قانونگذاری برای زندگی آشکار میشود.
بسیاری اوقات نیز، انسان دربارهٔ اندیشه در عواقب اندیشهها و لازمههایش برای کسانی که بعدها میآیند کوتاهی میکند، زیرا انسان بنابر غریزه، خودخواه است و به دیگری توجه نمیکند و اگر لوح زمان و همهٔ صفحاتش گشوده شود هیچ روش و اندیشهای را نخواهند یافت که امر همهٔ دورانها را سامان دهد و لوازم آن بدون آنکه نسلی را بر نسل دیگری برتری دهد، بهتر و کاملتر از روش خداوند برای بندگانش باشد که در قرآن و سنت آمده است.
برای همین است که مواضع افراد و منافع موقت آنان که در ظاهر ضرورت و حاجت و رفع حرج خود را نشان میدهد اما در باطن باعث الغای قوانین و سنن فطری است در اثرگذاری بر نظام دین و عقل و روند زندگی معتبر نیست و معتبر دانستن آن در یک مورد ـ اگر چه در همان وقت صحیح باشد ـ آن را در دیگر موارد معتبر نمیسازد. زیر پا گذاشتن این قوانین تحت قضایایی معین آنقدر پی در پی تکرار میشود که تشریع را دچار مشکل کرده و به لغو سنتهای فطرت میانجامد. برای مثال، حیا یک قانون فطری است اما ممکن است یک جا باعث از دست رفتن حقی شود و به سبب آن شخصی از رسیدن به حق خود محروم شود، اما این به هیچ عنوان نباید دلیلی برای رد حیا شود، زیرا در حدیث صحیح از عبدالله بن عمر ـ رضی الله عنهما ـ روایت است که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از کنار مردی گذشت که دوستش را به سبب حیای او سرزنش میکرد و میگفت: تو آنقدر حیا میکنی که باعث زیان تو میشود. پس رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «رهایش کن، چرا که حیا از ایمان است».
زیرا لغو حیا به سبب یک موضع مشخص، باعث از دست رفتن مصلحت بزرگی میشود که حیا در نظام آیندهٔ زندگی فرد و همچنین حیات جامعه دارد. اندیشهها و عقاید و مبادی از بین نمیرود مگر از طریق برخی رفتارهای شخصی که بر روی هم انباشته میشود و سپس زندگی و فطرتی دیگر را شکل میدهند.
البته این، طلب مصلحت شخصی و طرفداری از حق را الغا نمیکند، اما زیر پرچمی دیگر که به هیبت و جایگاه فطرت زیان نمیزند و از اهمیت آن نمیکاهد زیرا همهٔ اینها فطرتهایی است استوار که نباید به بهانههای فردیِ صحیح زیر پا نهاده شوند؛ زیرا هر مصلحت فردی صحیحی که باعث نقض اصل مصلحت شود، مُلغیٰ است.
درک این حقیقت که قرآن ترازو و معیاری است برای جلوگیری از انحراف امتها و افراد ـ هر چقدر دورانها و سرزمینها متفاوت باشد ـ همان چیزی است که هنگام ارزشگذاری اندیشهها فراموش میشود حال آنکه قرآن و سنت با شرایط واقع ـ چه وقایع عینی باشد یا وقایع عام بشری ـ مرتبط است؛ این امکان ندارد که هر نسلی برای خود نظامی را بگذارند و به سادگی نظام پیشین را الغا کنند. نظامهای زندگی و عادتهای مردم همراه با هر نسل دفن نمیشود تا نسل بعدی آنچه را دوست دارد بیاورد و چنانکه انسان لباس از تن درمیآورد آن را از خود جدا سازد. ناگزیر باید سیستمی را برای صلاح بشریت قرار داد و سپس مساحتهایی را برای آزادی عمل مردم قرار داد که در حدود همین مساحت تغییر و تحول ایجاد کنند، اما هیچکس به سوی مُسَلّمات و ثوابت دست دراز نکند.
و اگر ضرورتی پیش آید، بدون تغییر حکم خداوند و تبدیل شریعت اسلام بر اساس آن عمل میشود؛ زیرا ضرورتها با پایان اسباب فردیشان به پایان میرسد، به خلاف حکم و نظام موروث که ثابت و مستقر است و تبدیل و تغییر آن به نزول مجازات خواهد انجامید حتی اگر به تاخیر افتد؛ برای همین الله تعالی میفرماید:
{سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا} [احزاب: ۶۲]
(این سنت الله دربارهٔ کسانی است که پیشتر بودهاند و در سنت الله هیچ تغییری نخواهد بود)
و میفرماید:
{فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا} [فاطر: ۴۳]
(و هرگز برای سنت الله تغییری نخواهی یافت و هرگز برای سنت الله دگرگونی نخواهی یافت).
از خطرناکترین اموری که حتی علما ـ چه رسد به عموم مردم ـ دربارهٔ آن غفلت ورزیدهاند این است که ورود به یک مسئله از مسائل دین به طور جدا، با بررسی همان مسئله تحت یک اساس منحرف متفاوت است، اگرچه آن مسئله در هر دو حالت قابل پذیرش و رد باشد. همانند برخی از مسائل زنان نه همهٔ آن که بحث و بررسی آن در ذات خود یک چیز است و بررسی آن در سیاق پذیرش اصول لیبرال مانند برابری یا آزادی و سپس ترجیح یک قول برای هماهنگی با این اصول در دوران رواج آن یک چیز دیگر است، چرا که این ترجیح تاکیدی است بر درستی آن اصل منحرف و تاییدی است بر آن و پشتیبانی از اصل لیبرال، تا بعدها مسائل دیگری را در بر گیرد که ممکن نیست هیچ شریعت آسمانی یا فطرت انسانی آن را بپذیرد. این درست نیست که گردنبندی که همهٔ مرواریدهایش جز یکی تقلبی است را بیاوری و سپس همان یک مروارید اصلی را در نظر بگیری و در ستایش آن سخن بگویی و بعد مدعی شوی که هرگز مرواریدهای تقلبی را نستودهای و سخنت دربارهٔ همان یک مورد خاص است که این نادیدهانگاری و فریبی است در ظاهرِ حق؛ زیرا آن یک مروارید اصلی نیز بخشی از یک منظومه است و از آن جدا شدنی نیست و فقه موازنه از دقیقترین انواع فقه و از ارزشمندترینهای آن است.
عادت بسیاری از مردم آن است که از مسائل و علوم آنچه را میپسندد برمیگیرد، همانطور که دست بر سفرهٔ غذا آنچه را دوست دارد برمیدارد، سپس اطلاعات گوناگون را بر اساس هوای نفس و دلخواه ترکیب میکند نه از روی تدرج و انسجام در بین مسائل علم، بلکه از روی انسجام آنها با نفس، و هر گاه عقل از این مخلوط ناقص پر شد آن را رأی و اندیشه مینامد و اینگونه هوای نفس و دلخواهش به فکر و علمی پخته بدل میشود.
بنابراین بسیاری از مسائلی که عقل مطرح میکند در حقیقت هواهای نفسانی و دلخواه بر آن حاکم شده و تفکیک آن کاری است دشوار، زیرا این ترکیبی است غیر علمی و از نظر عقلی ناصحیح و هرگاه عالمان و عاقلان از مناقشهٔ آن عاجز شوند اصحابش آن را قوی و ناقدان را کندذهن تصور میکنند و همین باعث راسختر شدن آن و قانعتر شدن صاحبش میشود. صاحبان چنین رویکردی در آغاز کار دچار نوعی خودبینی فکری میشوند سپس به حیرت و تناقض و حرج میرسند. آنچه این حیرت را برطرف میسازد سیر در زندگی و تأمل در جهان با چشم بصیرت است نه [صرفا] چشمان سر.
شیخ عبدالعزیز طریفی ـ ترجمه: احمد معینی