مخالفت با نصوص وحی به بهانهٔ عقل، یکی از بزرگترین دروازههای انحراف و از اسباب بزرگ گمراهی است. برخی از مردم به مجرد آنکه عقلشان یک نص شرعی را درک نکرد فورا میگویند: «عقل چنین چیزی را نمیپذیرد!» در نتیجه دلالت نص را رد کرده و در آن ایراد وارد میکنند.
پیش از آنکه به بررسی توهمهایی که در این باره وجود دارد بپردازیم لازم است سخن را با بزرگداشت عقل و معرفت و قدر و مکانت آن آغاز کنیم چرا که هدف کوچک دانستن نقش عقل یا الغای اعتبار از آن نیست، زیرا خود وحی به اهمیت عقل اشاره کرده و آن را در چندین محور بسیار گرامی داشته است، از جمله:
۱ـ قرار دادن عقل به عنوان پیش شرط تکلیف: نقص یا زوال عقل در ثبوت وصف تکلیفِ شرعی تاثیرگذار است. کسی که عقل ندارد تکلیفی نیز بر وی نیست. پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «قلم از سه کس برداشته شده است: خوابیده تا آنکه بیدار شود و کودک تا آنکه بالغ گردد و دیوانه تا آنکه به عقل آید».[۱]
۲ـ تشویق برای به کار بردن عقل و اندیشه و تدبر در آیات و مثالهای خداوند در تشریعات و مخلوقاتش. چنین آیاتی بسیار در قرآن تکرار شده است که: {لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ} و {لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ} و {لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ}. همهٔ این آیات اشاره به ضرورت بهکار بردن عقل برای دریافت هدایت است.
۳ـ محدود دانستن سود بردن از پندها و یادآوریها و داستانها و تشریعات و مَثَلهای قرآن به خردمندان. الله تعالی میفرماید:
{وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ} [البقره: ۲۶۹]
(و جز خردمندان کسی پند نمیگیرد)
و میفرماید:
{وَلَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ} [العنکبوت: ۳۵]
(و از آن برای مردمی که میاندیشند نشانهای روشن باقی گذاشتیم)
و میفرماید:
{هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ} [الفجر: ۵]
(آیا در این برای خردمندان [نیاز به] سوگندی [دیگر] است)
و باز میفرماید:
{وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ} [العنکبوت: ۴۳]
(و این مثلها را برای مردم میزنیم و جز صاحبان دانش کسی آن را درنیابد).
۴ـ نکوهش کسانی که نور عقل را خاموش کرده و در نتیجه خود را از هدایت و پیروی حق محروم کردهاند: الله عزوجل میفرماید:
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ (۱۷۰) وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ} [البقره: ۱۷۰ ـ ۱۷۱]
(و چون به آنان گفته شود از آنچه الله نازل کرده است پیروی کنید میگویند نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم. آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه درست نمیرفتهاند؟ (۱۷۰) و مثل کافران چون مثل کسی است که حیوانی را که جز صدا و ندایی [مبهم چیزی] نمیشنود صدا میزنند. کرند، لالند، کورند [و] در نمییابند).
۵ـ بیان وظیفهٔ عقل در استنباط احکام و نگاه در ادله و هر چه عقل بزرگتر باشد برای ادای وظایف اجتهاد تواناتر است و با ضعف آن استعداد اجتهاد و استنباط نیز کاهش مییابد. پروردگار متعال میفرماید:
{كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ} [ص: ۲۹]
(این کتابی مبارک است که آن را به سوی تو نازل کردهایم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند).
۶ـ قرار دادن عقل به عنوان یکی از ضروریات پنجگانه که اسلام برای حفظ آن آمده است. اسلام از تعدی به ساحت عقل باز داشته و جلوی هرگونه زیان زدن به نیروی تعقل را از طریق مست کنندهها و مخدرها گرفته است. الله تعالی میفرماید:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} [المائده: ۹۰]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند [و] از کار شیطانند، پس از آنها دوری گزینید، امید که رستگار شوید).
اینها برخی از دلایلی شرعی بود که نشان دهندهٔ مقام والای عقل از نگاه اسلامی است و اینکه مسلمان در راه درخواست هدایت و خیر از نیروی تعقل بینیاز نیست، جز آنکه در این راه نباید محدودیت عقل بشری را از یاد برد و اینکه عقل نمیتواند در هر مسئلهای ورود کند و این را با یادآوری موارد پیش رو میتوان درک کرد:
امر نخست: عقل همه چیز را درک نمیکند:
برای همین، شریعت کارکرد عقل را ضابطهمند ساخته و مجالهایی را که عقل میتواند در آن حرکت کند و آنچه از ورود به آن ناتوان است مشخص کرده است. بنابراین نه باید دربارهٔ عقل چنان غلو کرد که آن را مسلط بر دیگر ادله دانست و نه جایگاه و وظیفهاش را در استدلال شرعی الغا نمود.
اگر در ضابطهمندسازیِ مجالِ تحرک عقل توسط شریعت نظر بیندازی این را در حقیقت نوعی بزرگداشت برای عقل خواهی یافت زیرا از هدر رفتن نیروی عقل در عرصههایی که مربوط به آن نیست و فایدهای برایش ندارد جلوگیری میکند چرا که هر چه توان عقل بالا باشد باز هم محدود است و از درک همهٔ حقایق ناتوان و اگر تلاش کند وارد عرصهای شود که جولانگاه او نیست، صاحب خود را در معرض سرگردانی قرار میدهد و چه بسا او را به گمراهی و گمگشتگی بکشاند.
عقل شخص ـ هر چه باهوش و نابغه باشد ـ ابزاری است برای ارتباط با جهان پیرامون و همانگونه که چشمان ما قدرت دیدن گسترهٔ محدودی را دارد و ورای آن را نمیتواند ببیند، عقل نیز به همین صورت ابزاری برای درک است و عرصهٔ محدودی دارد که میتواند در آن عمل کند و حقایق اشیای پیرامون را درک کند.
اگر میزان محدودیت نیروی عقل را به یاد داشته باشی خواهی توانست به معنای باز داشتن عقل از وارد شدن به آنچه توان درکش را ندارد توسط شریعت برسی. مواردی مانند حقیقت صفات پروردگار متعال و تفاصیل مربوط به جهان ملائکه و جن و روح و قیامت و بهشت و دوزخ و مانند آن؛ عقل بشری به سبب محدودیت خود نمیتواند جزئیات این مسائل غیبی را بداند جز از طریق پیامبران و وحی.
امر دوم: ادراک قضایا توسط عقل، ممکن است یک ادراک اِجمالی (کلی) باشد:
همچنین باید در نظر داشت که درک برخی قضایا توسط عقل، درکِ مُجمَل است نه مفصل و امکان دارد یک ادراک جزئی باشد نه فراگیر. برای مثال عقل زیباییِ عدالت و زشتیِ ظلم را درک میکند و میتواند دربارهٔ برخی از رفتارها حکم صادر کند که از قبیل عدالت است یا ستم، اما چه بسا از حکم صادر کردن دربارهٔ هر رفتاری که آیا عدالت است یا ظلم، ناتوان بماند. همین میتواند اختلاف فاحش میان مردم دربارهٔ حکم بر بسیاری از مسائل هنگام مرجع قرار دادن عقل، توضیح دهد و این هنگامی است که تنها مرجع مردم عقلشان باشد و این چیزی است که ما را به امر سوم میرساند.
امر سوم: تفاوت مردم از نظر ادراک عقلی:
از جمله موارد محل اشکال در مورد عقل که باید در نظرش گرفت این است که عقل یک امر واحد نیست که همهٔ مردم به یک شکل دربارهاش به توافق برسند. آنان از نظر عقلی تفاوت فاحشی با هم دارند و این قضیهای است که با نگاه به سخنان اصحاب عقاید و فرقهها آشکار است، چرا که عقل اگر چه در برخی امور میان مردم مشترک و همسان است اما آنان در امور بسیاری دیگر از نظر عقلی همان هماهنگی را نشان نمیدهند. آنچه را زید میداند، عمرو نمیداند و بلکه خود انسان چیزی را در یک آن میداند و سپس در وقتی دیگر نمیداند.
اگر این سه مورد یعنی «محدودیت ادراک عقلی و امکان عدم درک عقلی جزئیات برخی امور و تفاوت انسانها از نظر عقلی» را در نظر داشته باشی به نگاهی معتدل دربارهٔ عقل خواهی رسید و در نتیجه متوجه اشکالِ پنهان در مقولهٔ «عقل این را نمیپذیرد» خواهی شد.
در این حالت مشکل ما با خود عقل نیست، بلکه اشتباه گرفتن عقل با غیر عقل است و این اشتباهی است که بسیاری از مردم در آن واقع میشوند اما مشکل وقتی پیچیدهتر میشود که قضیه ناشی از زیادهروی دربارهٔ عقل و تحمیل بیش از توان عقل بر آن است که منجر به گمراهیهایی به نام عقل میشود، با آنکه عقل از آن بیزار است.
به سبب غفلت از محدویت ادراک عقل است که برخی از مردم مرتکب اشتباه شده و حقایق شرعی غیبی را با استناد به آنچه عقل میدانند نفی میکنند و به سبب غفلت از قصور عقل در ادراک جزئیات برخی از قضایا، برخی از امور شرعی تفصیلی محکم را انکار میکنند. به سبب غفلت از تفاوتهای عقلی، برخی از مردم آنچه را به آن عادت کردهاند یا در جامعه و دورانشان معمول و عرف بوده «عقلی» میدانند و گمان میکنند شریعت نباید بر خلاف آن باشد!
بر همین اساس، تعامل با احکام شرعی با روش «عقل این را نمیپذیرد» دارای قصور آشکار است. اینجا او حقیقت عدل را نمیداند و مسائل را به عقلی توهمی ارجاع میدهد و با آن احکام شرعی را هر جا با مزاجش سازگار نیست رد میکند و چه بسا گمان کند در تحقیق همهٔ مسائل فکری و عقیدتی میتواند به عقلش رجوح کند و این، حواله دادن امری منضبط به چیزی غیر منضبط و مبهم است. چگونه میتوان با استناد به امری غیرمنضبط به مخالفت با شرع برخاست؟ در نتیجه این روش در حقیقت روشی ذوقی و مزاجی است.
با این حساب، روش شرعی در تعامل با آنچه تعارض میان عقل و نقل به نظر میآید چیست؟
روشمندی صحیح بر درک این حقیقت استوار است که امکان ندارد عقل صحیح با نقل صریح در تعارض باشد. آنچه در شریعت به قطع ثابت شده قطعا نمیتواند در مخالفت با عقل باشد و آنچه از توهم مخالفت پیش میآید یا به سبب اشتباه در فهم عقل است یا اشتباه در فهم شریعت.
بنابراین، لازم است در طبیعت این مخالفت دقت کرد که آیا یک مخالفت حقیقی است یا خیر؟ اگر مخالفت حقیقی باشد و نتوان میان دو طرف به هیچ شکلی جمع بست در این حال قطعا یکی از دو طرف قضیه ثابت نیست و باید در آن نظر انداخت و آن طرفی را که خالی از اشکال است مقدم داشت. یعنی اگر نگاه عقلی صحیح است و نقل ثابت نیست عقل را مقدم میداریم و اگر نظر عقلی فاسد باشد و نقل ثابت، نقل مقدم داشته میشود.
اما اگر هر دو امر ثابت بود و مخالفت بنابر توهم باشد، به دلالت نظر میشود و دلالتی که قویتر است مقدم داشته میشود و دلالت دومی را به وجهی از تاویل مقبول ارجاع میدهیم. بنابراین اگر دلالت عقل قطعی باشد بر دلالت ظنی نقل مقدم داشته میشود و نقل را بنابر آنچه در عقل مورد پذیرش است تفسیر میکنیم. و اگر دلالت عقل ظنی باشد دلالت قطعی نقل بر آن برتری داده میشود و اگر هر دو دلالت ظنی و گمانی باشند برای هر دو قرائنی جسته میشود و قرائن هر کدام بیشتر و قویتر بود همان مقدم داشته میشود. بنابراین چنان که میبینید در مقدم داشتن عقل و نقل جنس خود دلیل مطرح نیست که عقلی باشد یا نقلی بلکه به نوع آن دقت میشود که آیا قطعی است یا ظنی و آنچه قویتر است برتری مییابد اما تساوی این دو از نظر قدرت ممتنع و غیر ممکن است.
چنانکه میبینید روش ما در نگاه به این قضیه عمیق و عملی است و در ذات مسئله نظر میاندازد و ادله را مورد بررسی قرار میدهد و با معاینهٔ جنبههای اشکال به حق میرسد. این همان نگاه عقلی صحیح است که به عقل و تواناییهایش احترام میگزارد و به بهانهٔ عقل بر حالتی مزاجی و غیر منضبط تکیه نمیدهد.
اینجا یک مورد باقی میماند که باید به آن اشاره کرد و آن تفاوت میان دو مقام است که بسیاری از مردم آن دو را یکی میدانند و همین اشتباه باعث میشود دچار توهم تعارض میان نصوص وحی و عقل شوند و آن ضرورت تفاوت قائل شدن میان محارات عقلی و محالات عقلی است. محارات عقلی چیزی است که عقل در تصورش دچار شگفتی میشود اما نمیتواند آن را رد کند و در برابر آن حیرت زده متوقف میماند. این تحیر و توقف چنانکه واضح است نمیتواند دلیلِ ردِ نقل باشد زیرا اینجا نقل، یک قضیه را ثابت دانسته و عقل در برابر آن توقف کرده و اثبات کننده مقدم بر متوقف است.
اما محالات عقلی چیزی است که عقل به قطع آن را غیر ممکن میداند و نفی میکند و همین است که باید میان مُستَحیل عادی و مستحیل عقلی تفاوت قائل شد. مُستَحیل عادی یا غیر ممکن برحسب عادت، چیزی است که خلاق طبیعت و سنتها و قوانین طبیعت است که خداوند قرار داده است [مانند شکافته شدن دریا برای موسی و نسوزاندن آتش برای ابراهیم] اما غیرممکن عقلی اموری است که به ذات خود امکان ندارد همچون جمع دو نقیض مانند آنکه یک شخص در یک آن هم زنده باشد و هم مرده، یا یک اتوموبیل در یک آن هم ایستاده باشد و هم متحرک و مانند آن… بنابراین هرگاه شریعت از امری خبر دهد، ممکن نیست مستحیل عقلی باشد اما ممکن است که مستحیل عادی باشد مانند خبر وحی دربارهٔ معجزات پیامبران و یا برخی از امور مخالف قوانین دنیا که در آخرت رخ میدهد.
[۱] به روایت احمد و نسائی و ابن ماجه. نووی و آلبانی آن را صحیح میدانند و شعیب الأرناووط میگوید: سند آن جید (خوب) است.